عشــــــــــــق شکستـــــــــــــه
درد ودل عاشقانه


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد

بهترین روش برای حرف زدن با همسر

شیوه های صحبت با همسر یکی از لذت بخش ترین تجربیات زندگی مشترک این است که حرف مبهمی را بزنید و بدانید که همسرتان دقیقاً منظور شما را می فهمد. توانایی در صحبت خودمانی، ایماء و اشاره، نکته پرانی و چشمک زدن و نظایر آن، نشانه ی نزدیکی و صمیمیت است. گفت و گویی که پایان خوش دارد نشانه صمیمیت است. طرفین می دانند که دیگری چه می گوید و تدریجاً از این که می توانند آزادانه حرف بزنند و منظور یکدیگر را بفهمند لذت می برند. اما در ازدواج های ناموفق ، لذت گفت و گو در فضای شکایت ها و گله مندی های خشمگینانه و سوءتفاهم ها گم می شود و جای اشارات دلنشین ابروها و چشمک های خوشایند را نگاه های خیره و اشارات انتقادی و بهانه گیری ها و تهدیدها پر می کند. چه اتفاقی می افتد؟ چرا صحبت های دلنشین از دست می روند؟ مسئله اینجاست که به مرور شیوه های متفاوت صحبت، منافع و چشم اندازهای متفاوت و سوءتفاهم ها روی هم انباشته می شوند و آهنگ دلپذیر صحبت را تغییر می دهند. برخی از اشخاص نسبت به وضع ظاهر خود حساس هستند و بعضی دیگر به طرز صحبت خود با سایر اعضای خانواده حساسیت دارند. اگر با همسر خود صحبت می کنید، از توهین، تهمت و سرزنش بپرهیزید. از زدن برچسب مانند ش ل خ ته، خودخواه یا بی ملاحظه، لجباز و غیره خودداری کنید. زن و شوهر ممکن است هنگام صحبت علی رغم حُسن نیت به بیراهه بروند. به جای صحبت نرم و ملایم ، با هم مشاجره کنند و چون یکی از آنها به قصد سبک کردن فضای سنگین صحبت، به شوخی حرفی بزند، دیگری چنان واکنش نشان دهد که انگار در شوخی هم قصد و شری در کار بوده است. در این شرایط هر اقدامی برای تلطیف فضای صحبت، نتیجه معکوس می دهد. هم صحبتی زن و شوهر با هم، برای رشد و بقای احساس صمیمیت آنها نقش قطعی دارد. متأسفانه بسیاری از زوج ها و شاید بتوان گفت اغلب آنها از مهارت های لازم برای گفت و گو با یکدیگر برخوردار نیستند و بی آنکه بخواهند گرفتار سوءتفاهم و دلسردی و تکدر خاطر می شوند. در این جا به چند نمونه از مسائل و مشکلاتی که بر سر راه گفت و گوی مؤثر همسران وجود دارد اشاره می کنیم: 1- مسئله: نمی توانم با همسرم صادق باشم. 2- مسئله: نمی توانم خودم باشم بسیاری از اشخاص مدعی هستند که نمی توانند با همسرشان راحت صحبت کنند، باید احتیاط کنند مبادا حرفی بزنند و همسرشان را ناراحت کنند. زنی شکایت می کند که وقتی به شوهرم حرفی می زنم واکنش بسیار بدی نشان می دهد. باید مواظب باشم، باید روی کلماتم فکر کنم. سؤال می تواند آغازگر صحبت و ادامه آن ، و در نهایت اسباب توقف و ناتمام ماندن آن گردد. گاه یک سؤال دقیق و حساب شده می تواند به گونه ای اعجاب انگیز همسر شما را به صحبت تشویق کند. اما یک پرسش نابهنگام، طعنه آمیز یا بی تناسب می تواند از ادامه صحبت جلوگیری کند. برای آموختن شیوه های جدید صحبت با همسر خود،کلمات را با سیاست و با رعایت همه جوانب ادا کنید، سعی کنید لحن خوشایندی داشته باشید. می توانید اگر خواستید یاد صحبت های مؤدبانه روزگار قبل از ازدواج بیفتید. استفاده از این طرز صحبت در مناسبات زناشویی، به خصوص اگر در برخورد با همسر خود لحن انتقاد آمیز دارید، ساده نیست. در این صورت برای ایجاد تغییر باید تلاش بیشتری کنید. شکستن عادت ها ساده نیست، اما با یاد گرفتن الگوهای جدید می توانید بدون کنترل و به طیب خاطر با همسرتان حرف بزنید. - مسئله: همسرم مرتب سر من داد می کشد به اعتقاد بعضی ها بلند صحبت کردن همسر، نشانه عصبانیت و حتی ضعف اخلاقی است. در این مورد زن و شوهر می توانند با گفت و گو، مسئله بلند صحبت کردن را حل کنند. زن یا مردی که از صدای بلند همسرش رنجیده ، باید این احتمال را در نظر بگیرد که ممکن است بلند صحبت کردن همسرش را اشتباه تفسیر کرده باشد. از سوی دیگر همسر نیز می تواند لحن صدای خود را ملایم تر کند. راه حل بهتر این است که کسی که از صدای بلند همسرش ناراحت می شود نسبت به آن حساسیت نشان ندهد. می تواند به ملایمت اعتراض کند، اما رنجشی به دل نگیرد. 4- مسئله:شوهرم فقط به خودش فکر می کند و به صحبت های من گوش نمی دهد بسیاری از زن ها از شوهرانشان انتظار دارند که از احساسات خودشان حرف بزنند، این موجب می شود که آنها نسبت به شوهرانشان احساس صمیمیت بیشتری کنند. واکنش احساسی زن و مرد نسبت به فراز و نشیب های زندگی، به آنها احساسی از وحدت و انسجام می بخشد. بسیاری از نویسندگان، احتیاط در ابراز احساسات از سوی مردها را یکی از اشکالات عمده آنها می دانند. بسیاری از زن ها هم درباره همسرشان همین نظر را دارند: شوهرم مثل آهن سرد و خشک است. اگر احساساتش را بروز می داد خیلی بهتر می شد. اما اغلب شوهرها، احتیاط در ابراز احساسات را دلیل نقص و ضعف نمی دانند. مردها در مقایسه با زن ها اغلب خویشتن نگری کمتری دارند و احتمالاً به قدر زن ها از احساسات خود، آگاه نیستند. مردی که به احساسات خانمش توجه می کند، نسبت به احساسات خودش هم حساس می شود. 5- مسئله:با هم صحبت می کنیم اما صحبت ما سرد و بی روح است مسئله این است که طرفین موضوعات مورد علاقه یکدیگر را طرح نمی کنند. از آن گذشته طراوت و شادابی گفت و گوهای اوایل آشنایی، دیگر وجود ندارد و طرفین اقدامی برای جلب نظر یکدیگر صورت نمی دهند. دلیل دیگر این است که زن و شوهر نتوانسته اند گفت و گو برای حل مشکلات را از مکالمات خوشایند جدا کنند. بنابراین وقتی یکی از آنها با یک تعریف محبت آمیز شروع می کند، دیگری ممکن است فرصت را برای طرح یکی از گرفتاری های خود مناسب بپندارد، در نتیجه گفت و گوی محبت آمیز و لذتبخش کمیاب می شود.

 

 


سه شنبه 19 فروردين 1393برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد

شگفتی های خلقت

ابرها و ریزش باران

باران، یکی از نعمت‏های بزرگ پروردگار است که به وسیله ابرها در بسیاری از نقاط زمین فرو می‏ریزد. در اثر همین برکات آسمانی است  که رودها، چشمه‏ها، سدها ودریاها پر آب می‏شود و زندگی موجودات در زمین  ادامه می‏یابد. در خطبه‏ای از امیرمؤمنان درباره چگونگی شکل‏گیری ابرها و  ریزش باران می‏خوانیم: «خداوند، ابرهایی را آفرید تا قسمت‏های مرده زمین  احیا شود و گیاهان رنگارنگ بروید. پس قطعات بزرگ و پراکنده ابرها را به هم  پیوست تا سخت به حرکت درآمدند و با به هم خوردن ابرها، برق‏ها درخشیدن گرفت و از درخشندگی ابرهای سفیدِ کوه پیکر و متراکم چیزی کاسته نشد. بعد، ابرها را پی در پی فرستاد تا زمین را احاطه کردند و بادها، شیر باران را از  ابرها دوشیدند و به شدت به زمین فرو ریختند. ابرها هم پایین آمده سینه بر  زمین ساییدند و آن‏چه بر پشت داشتند، فرو ریختند و در این حال، در بخش‏های  بی‏گیاه زمین، انواع گیاهان رویید و در دامن کوه‏ها سبزه‏ها پدید آمد».

زمین، کوه و دری

در خطبه‏ای از نهج‏البلاغه درباره عجایب آفرینش می‏خوانیم: «از نشانه‏های  توانایی و عظمت خدا و شگفتی ظرافت‏های آفرینش او، آن است که از آب دریای  موج زننده و امواج فراوان شکننده، خشکی آفرید و به طبقاتی تقسیم کرد. سپس  طبقه‏ها را از هم گشود و هفت آسمان به وجود آورد که به فرمان او برقرار  ماندند و در اندازه‏های معین استوار شدند. نیز زمین را آفرید که دریایی  سبزرنگ و روان، آن را بر دوش می‏کشید. زمین در برابر فرمان خدا فروتن، در  برابر شکوه پروردگاری تسلیم است. سپس صخره‏ها، تپه‏ها و کوه‏های بزرگ را  آفرید، آن‏ها را در جایگاه خود ثابت نگاه داشت و در قرارگاهشان استقرار  بخشید. پس کوه‏ها در هوا و ریشه‏های آن در آب رسوخ کرد. کوه‏ها از جاهای  پست و هموار سر بیرون کشیده و کم کم ارتفاع یافتند و ریشه آن در دل زمین  ریشه دوانید. قله‏ها هم سر به سوی آسمان برافراشت و نوک آن‏ها طولانی شد تا تکیه‏گاه زمین و میخ‏های نگهدارنده آن باشد. سپس زمین با حرکات شدیدی که  داشت آرام گرفت تا ساکنان خود را نلرزاند و آن‏چه بر پشت زمین است سقوط  نکند یا از جای خویش منتقل نگردد». آفرینش آسمان امیرمؤمنان علیه‏السلام در خطبه‏ای درباره آفرینش آسمان و شگفتی‏های آن  می‏فرماید: «خداوند، فضای باز و پستی و بلندی و فاصله‏های وسیع آسمان‏ها را بدون این که بر چیزی تکیه کند، نظام بخشید و شکاف‏های آن را به هم آورد... و آفتاب را نشانه روشنی‏بخش روز، و ماه را با نوری کمرنگ برای تاریکی  شب‏ها قرار داد. بعد آن دو را در مسیر حرکت خویش به حرکت درآورد و حرکت آن  دو را دقیق اندازه‏گیری کرد تا در درجات تعیین شده حرکت کنند که بین شب و  روز تفاوت باشد و قابل تشخیص شود و با رفت و آمد آن‏ها، شماره سال‏ها و  اندازه‏گیری زمان ممکن باشد. پس در فضای هر آسمان، فلک آن را آفرید و زینتی از گوهرهای تابنده و ستارگان درخشنده بیار است... و تمامی ستارگان از ثابت و استوار، و گردنده و بی‏قرار، فرود آینده و بالا رونده، و نگران کننده و  شادی آفرین را، تسلیم اوامر خود فرمود». ویژگی‏های فرشتگان فرشتگان، آفریده‏های خدایند که در آفرینش آن‏ها، شگفتی‏های بسیاری هست و  بیشتر انسان‏ها از آن آگاهی ندارند. حضرت علی علیه‏السلام در یکی از  خطبه‏های نهج‏البلاغه درباره فرشتگان می‏فرماید: «خدا، فرشتگان را در  صورت‏های مختلف و اندازه‏های گوناگون آفرید و بال و پرهایی برای آنان قرار  داد؛ آن‏ها که همواره در تسبیح جلال و عزت پروردگار به سر می‏برند و چیزی  از شگفتی‏های آفرینش پدیده‏ها را به خود نسبت نمی‏دهند و در آن‏چه از  آفرینش پدیده‏ها خاص خداست، ادعایی ندارند». در قسمتی دیگر از این خطبه  آمده است: «خدا، فرشتگان را امین وحی خود قرار داد و برای رساندن پیمان امر و نهی خود به پیامبران، از آن‏ها استفاده کرد.... گذشت شب و روز آن‏ها را  به سوی مرگ سوق نداد، تیرهای شک و تردید خلل در ایمانشان ایجاد نکرد، شک و  گمان در پایگاه یقین آنان راه نیافت، آتش کینه در دل‏هایشان شعله‏ور  نگردید، و حیرت و سرگردانی، آن‏ها را از ایمانی که دارند و آن‏چه از جلال و هیبت خداوندی که در دل نهادند، جدا نساخت». آفرینش نخستین انسان در خطبه اول نهج‏البلاغه، درباره شگفتی آفرینش نخستین انسان، آمده است: «خداوند بزرگ، خاکی از قسمت‏های گوناگون زمین، از قسمت‏های سخت و نرم، و  شور و شیرین گرد آورد. بعد آب بر آن افزود تا گلی خالص و آماده شد و با  افزودن رطوبت، چسبناک گردید که از آن، اندامی شایسته و عضوهایی جدا و به  یکدیگر پیوسته آفرید. سپس آن را خشکانید تا محکم شد. بعد خشکاندن را ادامه  داد تا سخت گردید و در زمانی معین و سرانجامی مشخص، اندام انسان کامل شد. آن گاه از روحی که آفرید، در آن دمید تا به صورت انسانی زنده درآمد که  نیروی اندیشه‏ای دارد که وی را به تلاش می‏اندازد و افکاری یافته که در  دیگر موجودات تصرف می‏کند. به انسان اعضا و جوارحی بخشید که در خدمت او  باشند و ابزاری عطا فرمود که آن‏ها را در زندگی به کار گیرد. نیز قدرت  تشخیص به او داد تا حق و باطل را بشناسد و حواس چشایی و بویایی و وسیله  تشخیص رنگ‏ها و اجناس مختلف در اختیار او قرار داد. خداوند، انسان را  مخلوطی از رنگ‏های گوناگون، و چیزهای همانند و سازگار و نیروهای متضاد، و  مزاج‏های گوناگونِ گرمی، سردی، تری و خشکی قرار داد». اختلاف‏های شگفت‏انگیز شگفتی‏های آفرینش آسمان، زمین، دریا و اختلاف شب و روز، و تفاوت انسان‏ها  در رنگ و نژاد و زبان، جملگی حکایت از قدرت، علم و تدبیر خالق هستی دارد که هر انسان حقیقت‏طلب را به وجود آفریننده یکتا که مظهر کامل حق و حقیقت  است، رهنمون می‏سازد. در خطبه‏ای از امیرمؤمنان علیه‏السلام آمده است: «اگر اندیشه‏ات را به کارگیری تا به راز آفرینش پی برده باشی، دلایل روشن به تو خواهند گفت که آفریننده مورچه کوچک، همان آفریدگار درخت بزرگ خرماست، به  جهت دقتی که جدا جدا در آفرینش هر چیزی به کار رفته، و اختلافات و  تفاوت‏های پیچیده‏ای که در خلقت هر پدیده حیاتی نهفته است.... پس اندیشه کن در آفتاب و ماه، و درخت و گیاه، و آب و سنگ، و اختلاف شب و روز، و جوشش  دریاها، و فراوانی کوه‏ها، و بلندای قله‏ها و گوناگونی لغت‏ها و تفاوت  زبان‏ها، که نشانه‏های روشن پروردگارند. پس وای بر آن کس که تقدیر کننده را نپذیرد و تدبیر کننده را انکار کند». خفاش، پرنده شب در خطبه‏ای از امیرمؤمنان حضرت علی علیه‏السلام درباره شگفتی‏های آفرینش  خفاش چنین آمده است: «از زیبایی‏های صنعت پروردگاری و شگفتی‏های آفرینش او، همان اسرار پیچیده حکیمانه در آفریدن خفاشان است. روشنی روز که همه چیز را می‏گشاید، چشمانشان را می‏بندد و تاریکی شب که هر چیز را به خواب فرو  می‏برد، چشمان آن‏ها راباز می‏کند.... روشنی آفتاب، خفاش را از رفتن در  تراکم نورهای تابنده‏اش باز می‏دارد و در خلوتگاه‏های تاریک پنهان می‏سازد؛ که خفاش از حرکت در نور درخشان ناتوان است. پس او در روز پلک‏ها را بر  سیاهی دیده‏ها اندازد و شب را چونان چراغی برمی‏گزیند که در پرتو تاریکی  آن، روزی خود را جستجو می‏کند و سیاهی شب، دیده‏های او را نمی‏بندد و به  خاطر تاریکی زیاد، از حرکت و تلاش باز نمی‏ماند. آن گاه که خورشید پرده از  رخ بیفکند و سپیده صبحگاهان بدمد و لانه تنگ سوسمارها از روشنی آن روشن  شود، خفاش پلک‏ها بر هم می‏نهد و بر آن چه در تاریکی شب به دست آورده،  قناعت می‏کند». بال خفاش در سخنانی از امیرمؤمنان علیه‏السلام ، درباره شگفتی‏های خلقت بال‏های خفاش می‏خوانیم: «پاک و منزه است خدایی که شب را برای خُفاشان چونان روز روشن و مایه به دست آوردن روزی قرار داد، و روز را چونان شب تار، مایه آرامش و  استراحت آن‏ها انتخاب فرمود، و بال‏هایی از گوشت برای پرواز آن‏ها آفرید،  تا به هنگام نیاز به پرواز، از آن استفاده کنند. این بال‏ها همانند  لاله‏های گوش‏اند، بی پر و بدون رگ‏های اصلی، اما تو جای رگ‏ها و نشانه‏های آن را به خوبی مشاهده می‏کنی. خداوند برای خفاشان دو بال قرار داد، نه آن قدر نازک که درهم بشکند ونه  چندان محکم که سنگینی کند. آن‏ها پرواز می‏کنند، در حالی که فرزندانشان به  ایشان چسبیده و به مادر پناه برده‏اند. اگر فرود آیند، با مادر فرود  می‏آیند و اگر بالا روند، با مادر اوج می‏گیرند. از مادرانشان جدا نمی‏شوند تا آن هنگام که اندام جوجه نیرومند و بال‏ها، قدرت پرواز کردن پیدا کند و  بداند که راه زندگی کردن کدام است و مصالح خویش را بشناسد. پس پاک و منزه  است پدید آورنده هر چیزی که بدون هیچ الگویی باقی مانده از دیگری، هستی را  آفرید». اعضا و جوارح ملخ امیرمؤمنان علیه‏السلام در خطبه‏ای، ضمن توجه به اعضا و جوارح مَلخ، درباره شگفتی‏های آفرینش آن، چنین می‏فرماید: «اگر می‏خواهی، در مورد شگفتی ملخ  سخن بگو که خدا برای او دو چشم سرخ و دو حدقه چونان ماه تابان آفرید، و به  او گوش پنهان، و دهانی متناسب اندامش بخشید. ملخ، حواسی نیرومند و دو دندان پیشین دارد که گیاهان را می‏چیند، و دو پای داس‏مانند که اشیا را  برمی‏دارد. کشاورزان از آن‏ها می‏ترسند و قدرت دفع آن‏ها را ندارند؛ گرچه  همه متحد شوند. ملخ‏ها، نیرومندانه وارد کشتزار می‏شوند و آن چه میل دارند  می‏خورند، در حالی که تمام اندامشان به اندازه یک انگشت باریک نیست». آفرینش مورچه امیرمؤمنان علی علیه‏السلام در خطبه‏ای درباره شگفتی‏های آفرینش مورچه چنین می‏فرماید: «به مورچه و کوچکی جثه آن بنگرید، که چگونه لطافت خلقت او با  چشم و اندیشه انسان درک نمی‏شود. نگاه کنید چگونه روی زمین راه می‏رود و  برای به دست آوردن روزی خود تلاش می‏کند. او دانه‏ها را به لانه خود منتقل  می‏سازد و در جایگاه مخصوص نگه می‏دارد. در فصل گرما برای زمستان تلاش کرده و به هنگام درون رفتن، بیرون آمدن را فراموش نمی‏کند. روزی مورچه تضمین  گردیده و غذاهای متناسب با طبعش آفریده شده است... اگر در مجاری خوراک و  قسمت‏های بالا و پایین دستگاه گوارش و آن چه در درون شکم او از غضروف  آویخته به دنده تا شکم، و آن‏چه در سر اوست از چشم و گوش اندیشه کنی، از  آفرینش مورچه دچار شگفتی شده و از وصف او به زحمت خواهی افتاد. پس بزرگ است خدایی که مورچه را بر روی دست و پایش بر پا داشت و پیکره وجودش را با  استحکام قرار داد و در آفرینش آن، هیچ قدرتی او را یاری نداد و هیچ  آفریننده‏ای کمکش نکرد». رنگ‏آمیزی شگفت‏انگیز طاووس طاووس، از زیباترین پرندگان است که هر بیننده‏ای را در نگاه نخست، متوجه  رنگ‏آمیزی شگفت‏انگیز پرهای خود می‏سازد. امیرمؤمنان علی علیه‏السلام به  تشریح عظمت آفرینش طاووس پرداخته و می‏فرماید: «از شگفت‏انگیزترین پرندگان  در آفرینش، طاووس است که خداوند آن را در استوارترین شکل موزون بیافرید و  رنگ‏های پر و بالش را به نیکوترین رنگ‏ها بیاراست؛ با بال‏های زیبا که  پرهای آن به روی یکدیگر انباشته شده و دُم کشیده‏اش که چون به سوی ماده پیش می‏رود، آن را چونان چتری گشوده و بر سر خود سایبان می‏سازد، گویا بادبان  کشتی است که ناخدا آن را برافراشته است.... اگر رنگ‏های پرهای طاووس را به  روییدنی‏های زمین تشبیه کنی، خواهی گفت: دسته گلی است که از شکوفه‏های  رنگارنگ گل‏های بهاری فراهم آمده است، و اگر آن را با پارچه‏های پوشیدنی  همانند سازی، پس چون پارچه‏های زیبای پر نقش و نگار یا پرده‏های رنگارنگ  یمن است، و اگر آن را با زیورآلات مقایسه کنی، چون نگین‏های رنگارنگی است  که در نواری از نقره با جواهرات زینت شده است». ریزش و رویش پرهای طاووس امیرمؤمنان در سخنانی به بیان ریزش و رویش پرهای طاووس پرداخته و  می‏فرماید: «طاووس، چونان شکوفه‏های پراکنده‏ای است که باران بهار و گرمای  آفتاب را در پرورش آن نقش چندانی نیست و شگفت آور آن که هر از چند گاهی، از پوشش پرهای زیبا بیرون می‏آید و تنْ عریان می‏کند. پرهای او پیاپی فرو  می‏ریزد و از نو می‏روید. پرهای طاووس، چونان برگ خزان رسیده می‏ریزد و  دوباره رشد می‏کند و به هم می‏پیوندد، تا دیگربار شکل و رنگ زیبای گذشته  خود را بازیابد، بی‏آن که میان پرهای نو و ریخته شده، تفاوتی وجود داشته  باشد یا رنگی جا به جا بروید. اگر در تماشای یکی از پرهای طاووس دقت کنی،  لحظه‏ای به سرخی گل، و لحظه‏ای دیگر به سبزی زَبَرجَد و گاه به زردی زر ناب جلوه می‏کند. راستی! هوش‏های ژرف‏اندیش و عقل‏های پرتلاش، چگونه این همه  از حقایق موجود در پدیده‏ها را می‏تواند درک کند، و چگونه گفتار توصیفگران، به نظم کشیدن این همه زیبایی را بیان تواند کرد؟». زیبایی‏های گردن طاووس هر عضو طاووس، در بردارنده شگفتی‏های بسیار است. امیرمؤمنان علیه‏السلام در سخنانی درباره گردن طاووس می‏فرماید: «برفراز گردن طاووس، به جای یال،  کاکلی سبزرنگ و پر نقش و نگار روییده، و برآمدگی گردنش چونان آفتابه‏ای  نفیس و نگارین است. از گلوگاه تا روی شکمش، به زیبایی رنگ‏آمیزی شده یا چون پارچه حریر براق یا آیینه‏ای شفاف که پرده برروی آن افکندند، درآمده است. در اطراف گردنش، گویا چادری سیاه افکنده که چون رنگ آن شاداب و بسیار  می‏باشد، پنداری با رنگ سبز تندی درهم آمیخته که در کنار شکاف گوشش، جلوه  خاصی دارد. کمتر رنگی می‏توان یافت که طاووس از آن در اندامش نداشته باشد،  یا با شفافیت و صیقل فراوان و زرق و برق جامه‏اش، آن را جلای برتری نداده  باشد». زیبایی‏های زمین امیرمؤمنان علیه‏السلام در سخنانی راجع به زیبایی‏های زمین چنین می‏فرماید: «زمین، به وسیله باغ‏های زیبا، همگان را به سرور و شادی دعوت کرد و با  لباس نازک گلبرگ‏ها که برخود پوشید، هر بیننده‏ای را به شگفتی واداشت و با  زینت و زیورهایش، فخرکنان خود را آراست و هر بیننده‏ای را به وجد آورد.... خداوند در گوشه و کنار زمین، دره‏های عمیقی آفرید و راه‏ها و نشانه‏هایی  برای آنان که بخواهند از جاده‏های وسیع آن عبور کنند، تعیین کرد»

شب و روز
  يكي دیگر از نشانه­هاي خدا اختلاف شب و روز است،(وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ)[17]  همان كم و زياد شدن و كوتاه و بلند شدنى است كه به دلیل اجتماع دو عامل از عوامل طبيعى عارض بر شب و روز مي­شود.یکی از آنها عبارتست از حركت وضعى زمين بر دور مركز خود كه در هر بيست و چهار ساعت يك بار اين حرکت انجام  می­شود و عامل دوم عبارتست از ميل سطح دائره استوايى از سطح مدار ارضى، در حركت انتقالى شش ماه بسوى شمال و شش ماه بسوى جنوب. نتیجه اين حرکت، پدیدآمدن فصول چهارگانه (بهار، تابستان، پائيز، زمستان) است.[18]
بادها
  بادها كه همان جابه­جايي هوا است، از رقيق ترين نوع آن به نام نسيم تا شديدترين قسم آن كه طوفان ناميده مي­شود. باد در تمام حالتهای خود چون حركت و سكون  جهت و مسير وزش و...، در تصرف خداي سبحان و در شمار نشانه­ها و آيات اوست. خداوند در سوره بقره آيه 164مي­فرمايد: وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ[19]، تصريف بادها به معناى آن است كه بادها را بوسيله عواملى طبيعى و مختلف جابجا می­کند. مهم‏ترين آن عوامل اين است كه اشعه نور كه از چشمه نور (يعنى آفتاب) بيرون مي­شود و در هنگام عبور از هوا، بخاطر سرعت بسيار، توليد حرارت مى‏كند در نتيجه هوا بخاطر حرارت، حجمش زيادتر و وزنش كمتر مي­شود و نمي­تواند هواى سردى را كه بالاى آن است و يا مجاور آن قرار دارد، بدوش بكشد. لاجرم هواى سرد داخل در هواى گرم شده بشدت آن را كنار مى‏زند و هواى گرم قهرا بر خلاف جريان هواى سرد بحركت در مى‏آيد و اين جريان همان است كه ما نامش را باد مي­گذاريم. نتائجى كه اين جريان   هوا بر خلاف مسير يكديگر دارد، بسيار است. از جمله آنها تلقيح گياهان و ديگري دفع   هوا نامطلوب و سومي انتقال ابر است.پس پديد آمدن باد و وزش آن هم، مانند آب چيزى است كه حيات گياهان و حيوانات و انسان بستگى بدان دارد.[20]

 

 

جهان

 

شگفتى هاى خلقت حیوان

نوزادان گربه، چشم بسته به دنیا مى آیند و مدتى نیز در این حالت زندگى مى كنند، ولى نوزادان سگ برعكس گربه ها، در لحظه تولد چشم شان باز است. این مسئله حكایت از سنجش و حسابگرى خاصى دارد. زیر شكم گربه پر از موست كه لوله هاى پستان در بین این موها نهفته است. پس اگر چشم بچه گربه در نوزادى باز مى شد، هنگام شیر خوردن، این موها به چشم هایش آسیب مى رساند. در حالى كه زیر شكم سگ در قسمت پستان، خالى از مو است و بچه سگ براى استفاده از آن با چشم باز مشكلى ندارد.

 

نكته دیگر اینكه بدن حیوانات سُم دار مانند گاو، گوسفند و اسب از نوك گوش تا بالاى سم و انتهاى دمشان از مو و پشم پوشیده شده است، مگر دو نقطه بغل دست آنها در (انتهاى بازو) كه به اندازه یك پنج ریالى خالى از پشم و موست؛ ولى در شتر و زرافه آن دو نقطه هم مو دارد. رمز این حسابگرى و حكمت كار را چنین گفته اند: هنگامى كه بچه هاى این حیوانات در شكم مادر هستند، دست ها به جلو كشیده شده و سر در بین دست ها افتاده است و درست آن دو نقطه اى كه در آنها مو نمى روید، موازى با دو گوشه دو چشم آنهاست كه مو ندارد و اگر مو مى داشت، باعث آزار و اذیت چشم ها مى شد. به همین خاطر، خداوند آن دو نقطه را از مو نپوشانده است. ولى در شتر و زرافه به حساب طول گردن آنها، سرشان مقدارى جلوتر از دست ها قرار دارد و موازى بغل دست شان نیست و چون به چشم شان آسیبى نمى رسد، زیر بغل آنها پوشیده از مو است. با این حساب، آیا شایسته نیست ما نیز از سویداى جان بگوییم: »فَتَبارَكَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخالِقین«.

 

(ضیاءالدین تویسركانى، اخلاق در زندگى، ص 16)

خلقت مرغان

درون تخم مرغانى كه از راه تخم گذارى به دنیا مى آیند، سه مایع وجود دارد: سفیده، زرده و نطفه. نطفه باعت پیدایش جوجه مى شود و زرده خوراك اوست تا بتواند بیست و یك روز ارتزاق كند. مقدار این مایع خوراكى به گونه اى تنظیم شده است كه در طى این مدت، جوجه دقیقه اى گرسنه نمى ماند و ذره اى از زرده تخم مرغ نیز باقى نمى ماند. در قسمت انتهاى تخم، یك قسمت خالى به چشم مى خورد كه در آن هوایى براى تنفس جوجه ذخیره شده است. به راستى كدام قدرت است كه آن مقدار هوا را درون تخم نهاده است تا جوجه براى ادامه حیات از آن استفاده كند؛ جز قدرت خداوند حكیم.

گاهى مرغان خانگى منقار خود را در دهان جوجه هاى نوزاد خویش مى نهند و مدتى همچنان بدون حركت مى مانند. بیننده مى پندارد كه این حیوان كارى بى فایده انجام مى دهد، درحالى كه این كار او از روى حساب و نقشه مهمى است

نكته دیگر اینكه، جوجه هاى مرغان خانگى، هنگام خارج شدن از تخم، با پر و بال روییده بیرون مى آیند، ولى جوجه هاى دیگر پرندگان مثل كبوتر، بلبل و گنجشك و به طور كلى مرغانى كه در هوا پرواز مى كنند، همچون قطعه گوشت قرمزى بدون پر و بال از تخم خارج مى شوند و پدر و مادر باید مدتى غذاى مخصوص به آنها بدهند و از آنها مراقبت كنند، تا پر و بالشان بروید و قدرت پرواز بیابند. این خود، از نظم و حسابى حكایت مى كند و آن اینكه مرغان خانگى نیاز به پرواز ندارند، ولى مرغان دیگر باید نیروى پرواز را به تدریج به دست آورند. بر این اساس، خداوند حكیم هم تهیه غذاى آنها را به عهده پدر و مادر نهاده و هم ابزار پرواز را از ابتدا به آنها نداده است كه خود را به رنج و زحمت بیندازند. پس آنها باید مدتى صبر كنند تا ابزار و توان كافى براى پرواز را به دست آورند.

(همان، ص 22؛ با تلخیص و تصرف.)

 

مگس

كنترل مرموز تولید مثل

یكى از موضوع هاى تأمل برانگیز هستى، كنترل تولیدمثل و جلوگیرى از ازدیاد نسل در برخى حیوانات و از سویى كمك به ازدیاد نسل در بعضى دیگر است. این مسئله، خود شاهدى است بر اثبات یگانگى و حكمت بى نظیر آفریدگار توانا و برهانى است بر نظم و حساب دقیق در عالم موجودات. این نكته مهم را مى توان در تكثیر ماهیان به خوبى بررسى كرد. نوعى از ماهى ها در حدود سه میلیون بچه به دنیا مى آورند كه با توجه به مصرف زیاد ماهى در میان مردم، از همه آنها استفاده مى شود، ولى از ازدیاد نسل حیوانات و حشراتى كه تولیدمثل آنها بالاست و فایده چندانى براى بشر و محیط زیست ندارند، جلوگیرى مى شود.

در این باره به خلقت عجیب مگس ها توجه كنیم. گفتنى است از مگس ماده، چهار بسته و كیسه خارج مى شود و در هر بسته سى عدد تخم است كه از هر تخم نیز باید مگسى متولد شود. با این حال، بنابر تدبیر خداوندى در خلقت، هم تعداد مگس ها به شدت كنترل مى شود و هم طول عمر مگس چندان زیاد نیست. مصداقى عجیب تر در هستى موجودات اینكه، مرغى به نام آكسیكلوب هنگامى كه احساس تخم گذارى مى كند، در شاخه درختى شكافى عمیق ایجاد مى كند و سپس به جمع آورى آذوقه مى پردازد. بدین گونه كه از برگ ها و شكوفه هایى كه براى تغذیه نوزادن به كار مى آید، به اندازه آذوقه یك سال آنها تهیه مى كند و در انتهاى شكاف قرار مى دهد. سپس یك تخم روى آن مى گذارد و سقف نسبتاً محكمى نیز از خمیرهاى چوب بر بالاى آن مى سازد. باز مشغول جمع آورى آذوقه و تأمین احتیاج براى نوزاد دیگر به مدت یك سال مى شود و آن را روى سقف اتاق اول قرار مى دهد و تخم دیگرى بر آن مى گذارد و بدین ترتیب، چندین طبقه را مى سازد. و بعد از پایان كار، خود مى میرد.

نطفه باعت پیدایش جوجه مى شود و زرده خوراك اوست تا بتواند بیست و یك روز ارتزاق كند. مقدار این مایع خوراكى به گونه اى تنظیم شده است كه در طى این مدت، جوجه دقیقه اى گرسنه نمى ماند و ذره اى از زرده تخم مرغ نیز باقى نمى ماند. در قسمت انتهاى تخم، یك قسمت خالى به چشم مى خورد كه در آن هوایى براى تنفس جوجه ذخیره شده است. به راستى كدام قدرت است كه آن مقدار هوا را درون تخم نهاده است تا جوجه براى ادامه حیات از آن استفاده كند؛ جز قدرت خداوند حكیم

هنگامى كه جوجگان از تخم بیرون مى آیند، در حالى كه مادر خود را قبلاً از دست داده اند، غذاى یكسال آنها موجود است و از آن استفاده مى كنند. پس از یك سال كه قدرت پرواز و زندگى مستقل را مى یابند، اولى سقف خانه خود را مى شكافد و از آن خارج مى شود، سپس دومى، سومى، چهارمى و به همین ترتیب، بقیه نیز عمل مى كنند.

 

این پرنده موجودى است كه نه او مادر را دیده و نه مادر موفق به دیدن او شده است و سۆال اصلى و عجیب اینجاست كه این حیوان ضعیف از كجا مى داند كه نوزادان او چنین احتیاجى را دارند و این آموزش ها را چه كسى به او داده است؟ آیا از مادر آموخته، مادرى كه هرگز او را ندیده و یا به تجربه دریافته است، با اینكه این عمل در طول زندگى او یك بار بیشتر اتفاق نمى افتد؛ زیرا پس از تخم گذارى مى میرد؟!

 

آیا جز این است كه این كار تنها به یك الهام غیبى و غریزى متكى است كه دست قدرت خداوند بنابرحساب و میزان و آینده نگرى دقیق، به مرغ آكسیكلوب عطا كرده است. همان خداوند حكیمى كه به هر جاندارى غریزه اى خاص بخشیده است تا نیازهاى خود را به خوبى تأمین كند؛ همان مبدأ فیاضى كه »قَدَّرَ فَهدى«.

 

(همان، صص 36 - 38)

 

 

 

نظم پس از تولد

 

زندگى حیوانات در مراحل پس از تولد نیز سراسر آمیخته با نظم و حساب است. براى مثال، گاهى مرغان خانگى منقار خود را در دهان جوجه هاى نوزاد خویش مى نهند و مدتى همچنان بدون حركت مى مانند. بیننده مى پندارد كه این حیوان كارى بى فایده انجام مى دهد، درحالى كه این كار او از روى حساب و نقشه مهمى است. در این حالت، مادر به چینه دان جوجه مى دمد تا گشاد شود و دانه هاى بیشترى را در خود جاى دهد. بر این اساس، احتمال مى رود نوزادانى كه به وسیله ماشین هاى جوجه كشى به عمل مى آیند، بر اثر نبود رسیدگى مادرانه، قدرت هضم هر دانه اى را ندارند.

 

دستگاه گوارش

 

 

 

گوارش

 

هنگام بلعیدن غذا و یا نوشیدن مایعات، نوك زبان به پشت دندان هاى بالا و كمى از سقف دهان مى چسبد، تا به راحتى، غذا یا نوشیدنى از راه گلو به طرف لوله مرى كشیده شود. البته پیش از این كار، دو عضو از دهان، مأمور زمینه سازى براى این مرحله هستند. از آن دو مأمور، یكى زبان كوچك یعنى همان پرده مخروطى شكل است كه در انتهاى حلق قرار دارد و به هنگام خوردن و آشامیدن، آن پرده از بالا به در مجرایى كه به بینى راه دارد محكم مى چسبد. دیگرى پرده اى است كه روى دریچه مجراى تنفس مى افتد و آن را محكم مى بندد تا چیزى از غذا و آب به مجراى بینى یا هوا وارد نشود. چنانچه با پدید آمدن عارضه اى مانند خنده ناگهانى، یكى از آن دو عضو مأمور كنار رود و كمى از غذا یا آب به مجراى هوا و بینى وارد شود، دو مأمور ذخیره به سرعت دست به كار مى شوند تا آن ذره غذا یا آب را خارج كنند. این دو مأمور ذخیره، یكى سرفه و دیگرى عطسه است. اولى حنجره و هوا و دومى نگهبان محافظ مجراى بینى است.

 

پس از ورود غذا به معده و شروع فعالیت هاى لوزالمعده، كیسه صفرا به تراوش مى افتد و میلیون ها غدد موجود در جدار معده و ده ها عوامل همآهنگ دیگر به وظیفه خود مى پردازند و بدین ترتیب، غذا رقیق مى گردد. در بخش انتهایى و پایین معده نیز دریچه اى است كه مرتب بازوبسته مى شود و هنگام باز شدن، مقدارى از غذاى هضم شده به روده كوچك ریخته مى شود.

 

علت ورود تدریجى غذا به روده كوچك؛ فشار نیامدن به روده باریك و جلوگیرى از پارگى آن است. پس روده كوچك با پیچ و خم هاى خود به همراه 2500 برجستگى به نام خمل در جداره خود، غذاى وارد شده را از راه روزنه هاى بسیارریزى، به خارج مى فرستد و دیگر مأموران نیز پس از تحویل، آن را در اختیار كبد قرار مى دهند.

 

كبد آن را به صورت خون درمى آورد و به مأمورانى مى سپارد تا آنها آن را به قلب منتقل كنند. سپس قلب با یك پمپاژ قوى آن را به تمام قسمت هاى بدن آدمى مى رساند و همه اعضا و جوارح از جیره اى عادلانه بهره مند مى شوند تا با سلامتى كامل به حیات خود ادامه دهند.

 

از مگس ماده، چهار بسته و كیسه خارج مى شود و در هر بسته سى عدد تخم است كه از هر تخم نیز باید مگسى متولد شود. با این حال، بنابر تدبیر خداوندى در خلقت، هم تعداد مگس ها به شدت كنترل مى شود و هم طول عمر مگس چندان زیاد نیست

 

این توزیع، در هر دقیقه 24 بار انجام مى شود و مجموع سلول هاى بدن كه از این عمل سود مى برند، بیش از ده میلیون میلیارد عددند. گفتنى است اگر كسى این عدد را بشمارد، سیصد هزار سال طول مى كشد، با این حال تعجب آورتر این است كه بندگان از قدرت و نعمت الهى سربپیچند و غافل بمانند.

 

(همان، صص 32 - 36؛ با اندكى تغییر)

 

خداوند در قرآن مجید، در هشدارى به آدمى فرموده است:

 

اى انسان چه چیز تو را در مقابل پروردگار بزرگت فریفته است كه او را نافرمانى مى كنى؛ آن چنان پروردگارى كه از ذره غیرمحسوسى تو را آفرید. پس اجزا و اعضاى تو را در حد و اندازه اى مناسب قرار داد و آن گاه اندامى معتدل به تو عطا كرد و به صورت و شمایلى تو را تركیب ساخت كه مشیت حكیمانه اش بدان تعلق گرفته بود. (انفطار: 6 - 8

 

 

 

شگفتى هاى چشم

 

چشم انسان را از دو نظر هم از نظر ساختمان و اعضاى ریز آن و هم از نظر روان شناسى مى توان بررسى كرد.

 

از دیدگاه روان شناسى، حالت هاى مختلف چشم، بیمارى و تندرستى فرد را بازمى گوید. چشم هم درون را مى بیند و هم بیرون را، یعنى وقتى با چشم به چیزى نگاه مى كنیم، از ظاهرش آگاه مى شویم، ولى اگر به چشم كسى نگاه كنیم، از درونش با خبر مى شویم. چشم، دوستى و دشمنى را نشان مى دهد و بیننده را از نیت شوم یا قصد خیر صاحب آن آگاه مى سازد. چشم هم گوینده است و هم شنونده. چشم از رضایت و خشم و نیز از قوت و ضعف خبر مى دهد و از آسودگى و دلهره پرده برمى دارد. از امید و ناامیدى مى گوید، درستى و نادرستى را روشن مى سازد، از راستگویى و دروغگویى و از سیرى و گرسنگى فرد حكایت مى كند.

 

خشکی چشم

 

 

 

قاضى تیزبین، از چشم متهم نكته هاى فروانى به دست مى آورد و بازپرس، پاسخ بسیارى از پرسش هاى خود را از چشم متهمان مى گیرد و پلیس با كلید چشم، رازهاى نهفته در دل مظنون به جرم را مى گشاید.

 

پزشك با دقت به وضعیت چشم، به نوع بیمارى انسان پى مى برد. چشم، سخن مى گوید و سخن مى شنود. گرچه وظیفه اصلى چشم ها این نیست و بشر به وسیله زبان و سخن مى تواند آن كارها را انجام دهد، ولى چشم با پذیرفتن این همه مسئولیت، بزرگ ترین خدمت ها را به بشر مى كند. پدیدآورنده بشر، از روى لطف و مهر به او، چنین ویژگى هایى را در چشم نهاده است تا آدمى در گشایش و آسایش باشد!

 

و اما آیا تاكنون به ساختمان چشم خود دقت كرده اید؟

 

سازندگان دوربین هاى فیلمبردارى براى نشان دادن دقیق رنگ ها، رنج ها برده اند و كوشش ها كرده اند، ولى هنوز آن گونه كه چشم رنگ ها را مى بیند، نتوانسته اند تصویرها را با رنگ هاى واقعى خود ثبت كنند. درحالى كه چشم انسان همواره در نگاه به اشیاى هستى، همه رنگ ها را با كیفیتى بى نظیر دریافت مى كند.

 

هرچند چشم هاى افراد بشر از لحاظ برخى ویژگى هاى ظاهرى متفاوتند، براى مثال چشم زاغ با چشم میشى فرق دارد و كبود چشم از سیاه چشم جداست، او همه را چنان ساخته است كه از نظر دید رنگ ها، هیچ گونه تفاوتى با هم ندارند و همه چشم ها و همه رنگ ها را به یك نوع مى بینند!

 

دوربین هاى عكاسى در عكس بردارى از فاصله هاى دور و نزدیك تنظیم خاصى دارند تا وضوح موضوع ها رعایت شود، ولى چشم در سریع ترین حركت مى تواند دور و نزدیك را واضح ببیند! چشم نه تنها در نور سفید مى بیند، بلكه در نور زرد، سرخ، بنفش و همه رنگ ها قدرت دید دارد، ولى دوربین هاى عكاسى از عكس بردارى در همه نورهاى رنگین ناتوانند و این به دلیل ناتوانى سازنده آنهاست. عدسى دوربین عكاسى با قدرت محدود خود، نشانه سازنده اى داناست، پس عدسى چشم با داشتن قدرتى نامحدود، از پدیدآورنده اى بسیار دانا و توانا سخن مى گوید.

 

یكى از موضوع هاى تأمل برانگیز هستى، كنترل تولیدمثل و جلوگیرى از ازدیاد نسل در برخى حیوانات و از سویى كمك به ازدیاد نسل در بعضى دیگر است. این مسئله، خود شاهدى است بر اثبات یگانگى و حكمت بى نظیر آفریدگار توانا و برهانى است بر نظم و حساب دقیق در عالم موجودات. این نكته مهم را مى توان در تكثیر ماهیان به خوبى بررسى كرد

 

دوربین عكاسى همه چیز را معكوس مى بیند، بالا را پایین و ایستاده را واژگون مى بیند، ولى چشم ما هر چیزى را همان گونه كه هست مى بیند. آیا به این فكر كرده ایم آبى كه در چشمان ماست، چگونه مایعى است كه در درجه هاى گوناگون دما، وضع خود را حفظ مى كند؛ در حرارت بالا تبخیر نمى شود و در حرارت پایین یخ نمى بندد. چه قدرت عظیمى توانسته است برخلاف قانون طبیعت و مایعات، چنین آبگونى را ایجاد كند كه در حرارت هاى گوناگون وضع خود را حفظ كند!؟

 

(سیدرضا صدر، نشانه هایى از او، صص 100 و 499)

 

شگفتى در كار قلب و كبد

آن گاه كه خون از قلب خارج مى شود، همه سلول هاى بدن از آن تغذیه مى كنند و مقدار باقى مانده با رنگى تیره، از رهگذر دیگرى به جانب قلب حركت مى كند. تیرگى رنگ آن به این علت است كه در راه بازگشت، كثافات، سمومات و گازهاى كربنیك را نیز جمع آورى مى كند. این خون ها پیش از رسیدن به قلب، در حفره هاى شش ها ریخته مى شوند. شش ها نیز در اندك زمانى با یك فشار و انقباضى و انبساط، خون آلوده را تصفیه و آن را شفاف و خالصمى سازند و آن را به قلب مى دهند و مواد كثیف و گازهاى كربنیك را از مجراى دهان و بینى به وسیله بازدم خارج مى كنند و چه شگفت آور است اگر بدانیم، در هر 24 ساعت شش ها حدود ده هزار لیتر خون را تصفیه مى كنند و به قلب مى رسانند. البته بدن آدمى به طور متوسط بیشتر از پنج یا شش ها لیتر خون ندارد، ولى بر اثر گردش مداوم و تصفیه پیوسته آن است كه در یك شبانه روز كار شش به تصفیه ده هزار لیتر خون مى رسد.

راستى اگر بنا باشد در جهان كارخانه اى تأسیس شود كه عملیات دهان، مرى، معده روده، كبد، قلب، شش، كلیه ها و دیگر عضوها را كه همه در حجمى بسیار كوچك قرار گرفته اند انجام دهد، به چه مقدار حجم و مساحت نیاز دارد؟

(اخلاق در زندگى، ص 45 - 48)


دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد

اشعار حسین پناهی

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از كشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم! كودكان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم! سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم ، پس هستم این چنین می گذرد روز و روزگار من من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم حسین پناهی

چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندكي سكوت... حسین پناهی

درختان می گویند بهار پرندگان می گویند ، لانه سنگ ها می گویند صبر و خاک ها می گویند مصاحب و انسان ها می گویند «خوشبختی» امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ، در طلب نور ! ما نه درختیم و نه خاک . پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ، باید در حریم خودمان جستجو کنیم ... حسین پناهی

کهکشانها کو زمینم؟ زمین کو وطنم؟ وطن کو خانه ام؟ خانه کو مادرم؟ مادر کو کبوترانم؟ من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟... حسین پناهی

در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا ندیده ای مرا ؟ حسین پناهی

نیم ساعت پیش ، خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ، آواز که خواند تازه فهمیدم ، پدرم را با او اشتباهی گرفته ام ! حسین پناهی

ما چيستيم ؟! جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ، که خاطرات کهکشان هارا مغشوش ميکند! حسین پناهی

بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم چرا صدایم کردی چرا ؟ سراسیمه و مشتاق سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی نشان به آن نشان که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت و عصر عصر والیوم بود و فلسفه حسین پناهی

و رسالت من این خواهد بود تا دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانی آن ها را با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم حسین پناهی

شب در چشمان من است به سیاهی چشمهایم نگاه کن روز در چشمان من است به سفیدی چشمهایم نگاه کن شب و روز در چشم های من است به چشمهایم نگاه کن پلک اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت حسین پناهی

به من بگوييد فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم چگونه خورشيدي را تصوير مي كنيد كه ترسيمش سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟ حسین پناهی

انسانم ! ساکت ، چون درخت سیب ! گسترده ، چون مزرعه ی یونجه ! و بارور ، چون خوشه ی بلوط ! به جز خداوند ، چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟! حسین پناهی

میزی برای کار ، کاری برای تخت ، تختی برای خواب ، خوابی برای جان ، جانی برای مرگ ، مرگی برای یاد ، یادی برای سنگ ، این بود زندگی ... حسین پناهی

نیستیم ! به دنیا می آییم عکس ِ یک نفره می گیریم ! بزرگ می شویم ، عکس ِ دو نفره می گیریم ! پیر می شویم ، عکس ِ یک نفره می گیریم ... و بعد دوباره باز نیستیم حسین پناهی

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ، چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو ! حسین پناهی

ما در هیأت پروانه ی هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم ! برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید. حسین پناهی

خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم هر پسين اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟ حسین پناهی

اشعار ناب حسین پناهی

سیاه خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز این کله پوکو میگیرم بالا و از بی سیگاری میزنم زیر آواز و اینقدر میخونم تا این گلوی وا مونده وا بمونه.... تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی که عمو بارون رو طاقش عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته شام که نیس خب زحمت خوردنشم ندارم در عوض چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که رفیق پرسه های بابام بودن بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه گریه که دیگه عار نیست خواب که دیگه کار نیست تا مجبور بشی از کله سحر یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که سر بذاری به خیابونا هی هی دل بده تا پته دلمو واست رو کنم میدونی؟ همیشه این دلم به اون دلم میگه دکی تو این دنیای هیشکی به هیشکی این یکی دستت باید اون یکی دستتوبگیره ورنه خلاصی خلاص! اگه این نبود ...حالیت میکردم که کوهها رو چه طوری جابجا میکنن استکانها رو چه جوری می سازن سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان من یاد گرفتم چه جوری شبا از رویاهام یک خدا بسازم و... دعاش کنم که عظمتتو جلال امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت بعدش هم چشما مو میبندم و دلو میسپرم به صدای فلوت یدی کوره که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه بشنو..... هی لیلی سیاه اینقدر برام عشوه نیا تو کوچه... تو گذر... تو سر تا سر این شهر هرجا بری همراتم سگ وسوتک میدونه کشته عشوه هاتم

من می خوام برگردم به کودکی !! من می خوام برگردم به کودکی !! دیگه چی؟ کم و کسری نداری؟ دیگه چیزی نمی خوای؟ کمکم کن نازی. ما باید خوب بخوابیم تا بتونیم فردا , برسیم به کارمون ! اگه ما کار نکنیم چطوری جوراب و شلغم بخریم؟ های, های, به هیچی اعتماد نکن اگه خواستی از خونه بری بیرون بی چراغ دستی و بی کلاه و شال , بیرون نرو! ممکنه , خورشید یه هو سقوط کنه یا یهو یخ بزنه ما چرا می بینیم؟ ما چرا می فهمیم؟ ما چرا می پرسیم؟ خودتو میشناسی؟ من خودم یک سایه م. منو چی؟ یادت می آم؟ سایه ای در سایهء یک سایه. چت شده یهوکی؟ چیزی نیست! تو سرم, تو سرم, روی شاخ ممکن , بوف کور میخونه , اون ورش تو جادهء ناممکن برف ریز می باره تو هستی پیچ اضافی آوردم نمی دونم اون پیچ مال بود یا نبود؟! گمونم باز فلسفم عود کرده! آخ خدا مرگم بده! "هگلت"؟ نه بابا ! "هگل" رو یه بار عمل کردم رفت پی کارش, با پول گوشواره های تو و عینک ته استکانی خودم! سرت خارش نداره؟ نمی خوای شاخ در آری؟ مگه من کرگدنم؟ آدمی چون عاقله به شاخ نیازی نداره! البته یادم هست این که ما مستعد تبدیلیم. نگاه کن! منو فرشته می بینی؟ نه بابا! تو آدمی رنگ چشمم؟ میشی قد؟ قد یه سرو! اصل و تبار ایرانی. ما چرا دماغمون پنگوله؟ رنگمو قهوه ایه , پاهامون باریکه؟ چون که از نژاد زرتشت هستیم. خسته ای از هیات رنگینم؟ نازی جان .... مرغ عشق از کفسش دررفته شیرین خانم تو حموم سونا حوصلش سر رفته اون هم فرهادش دیش شو داده به اسمال آقا جاش یه دیزی خورده بی نعنا , بی نعناع مفشو رو گل رز فین میکنه قسم بخور....! جان.....سکوت....! بیباکی یا بزدل؟ می ترسی از فردا؟ روز نو , روزی نو؟ راه نو , گیوهء نو؟ می ترسی؟ می دونم! باز داری جوش می زنی که زبونت لال لال , یه وقت ارسطوم نباشه. واه واه واه...! افاده ها طوق طوق سگا به دورش وق و وق خودشو با کی طاق میزنه؟! خودمو با کی دارم طاق میزنم؟ ارسطو آدم بود , دندون داشت , تو خونش آهن بود , مثل یک سنگ که آهن داره , وقتی که خواب کم داشت , چشماش قرمز می شد, فلسفه یعنی رنج! افتخاره که بگی رنجورم؟ رنج یعنی خورشید ! اگه خیلی دلخوری از اغراق , رنج یعنی فرمول ! رنج یعنی امکان رنج یعنی خانه یعنی شربت و قرص و دوا رنج یعنی یخچال رنج یعنی ماشین سنگ چخماق بهتره یا کبریت؟ پیه سوز روشن تره یا چاچراغ؟ تلفن راحت تره یا فریاد؟ وقتی فهمیدم زمین , توی تسبیح کرات , یکدونه ست.... جنسش هم از خاکه سنگش هم جور واجوره , ماهی و علف داره , بهار و پائیز داره , خیالم راحت شد. دیگه وقت زایمان , نمی ترسم از " آل" , چون به بازوی چپم , سرم خون می زنند نمی ترسم از غول نمی ترسم از سل چون که در کودکی واکسینه شدم خوشبختم , خیلی هم خوشبختم. کار کردن یه چیز و خوشبختی یه چیز دیگه ست ! عاشق خرابه و تاریخی؟ کاروانهای شتر , خمره های کهنه , سکه های زنگار؟ یعنی چه این حرفا؟ شرق ذهنت , ابن خلدونت نیست؟ تو اصلا ویرانه می بینی تا برای سوسمارش جا تعیین بکنی؟ من گفتم ویرانه , منظورم تجزیه بود , جای سوسمارش هم تحلیلم. حالیت نیست؟ مثل این که بعضی چیزا حالیمه! کهنه در برکهء نو غلت می زنه و نو میشه! قلبت بهتر از چشات می بینه؟ چی چی یو؟ حقیقتو؟ حقیقت یه لحظه ست: تفسیر یک تعبیره نمی شه یه لحظه رو کشش بدیم؟ کش به درد تنبون " کانت " میخوره! کش یعنی سردرد ! کش یعنی سیگار , کش یعنی تکرار , کش یعنی لیسیدن یک کاغذ بی مصرف که یه روز لای اون شکلات پیچیده بود. ما چرا می بینیم؟ ما چرا می فهمیم؟ ما چرا می پرسیم؟؟؟؟؟ سردمه! مثل موری که زیر بارون تند , رد بوی خط راه لونه شو می جوره! عین هستی و زوال این قدر پا پیچم نشو! بینمون دو تا ننو میشه گذاشت. باقلا بار بذارم هستیتو تغییرش بدم؟ "پرودون" معده هستی رو داغون می کنه , عینهو " کارل ماکس " که به جای ارزن , تخم مرغ به خورد مرغا می ده ! ده!!؟ جون تو !! ده , اگه " پاتانجالیه " الک بدم روحتو پالایش بدی؟ اسب دریائی روحم , تو ساحل برق میزنه عین سراب. روح من پاکه مثل دل تو مثل چش سگ مثل دست نوزاد سردمه !! مثل آغاز حیات گل یخ. جشن مرگم برپاست! این هم از همراهم ؟ من به دنبال دوای خودمم , ورنه اینو ازبرم , این که هر کی خودشه! چه کنم؟ ها ؟ چه کنم؟ شلغم و لبوی هیچ وقت , از کجا گیر بیارم؟ برم از " گینه بیسائو " , خاک بیارم بریزم روی سرم؟ خاک وطن که بهتره.....!! توی هر نیم وجبش هزار تا فامیل داریم. سعدی و فردوسی نادر و سبکتکین لطفعلی خان و رهی سگ اصحاب کهف گاو سامری ها خر عیسای مسیح زین فرسودهء رخش رستم کهش های چنگیز خنجر اسکندر جیگر پاره سهراب و دل تهمینه چرکنویس غزلای حافظ مهر باران شستهء مولانا اشک مجنون و مزار لیلی صورت قرضای شیخ ابو سعید تسبیح گسسته عین القضات قرصای سر درد و سردرد و سر ابوعلی سکه های حاج آمیز حاتم (آقا به تو چه) صندوق جواهر خانم ملوک(دبیا) تابلوی رنگ روغن استاد(به به چی چی شد؟) جوهر مکتوبهء مرقومهء منظورهء اخراج تاتار , با ید منصورهء ممدوحهء شاه سلطان ابن سلطان ابن سلطان ابن سلطان ابن سلطان ابن سلطان(وای خدا مرگم بده) تراش مدادای رابرت گراند فندک اسقاطی جان کندی کاغذ لی لی پوت مارکوپولو فتق بند پدر سلطان حسین هسته خرما های سعد وقاص استکان نعلبکی حلق طروش آخور اسب و الاغ منصور بی شمار بابای شل از سگدو بی شمار مادر کور از گریه بی شمار کودک اسهالی بی سوت سوتک بی نهایت تابوت !! تازه جنس خاکشم مرغوبه , روی سر میچسبه , عین شاخ رو سر گاو عین شب رو دل خاک عین چشما و نگاه! مگه با توپ و تفنگ جداش کنن. جوهر وجود سر , ذات خاک وطنه ! سردمه !! مثل یک سیب لهیده توی یخچال سونی. عین آمال و محال این قدر پاپیچم نشو ! بینمون دوتا ننو می شه گذاشت.... دوست داری بریم بیرون؟ یه کم گردش بکنیم؟ همه چیو از یاد ببریم؟ دستا رو حلقه کنیم؟ سفارش بلال بدیم... بغل دریاچه ها , عکس رنگی بندازیم , قوها رو نگاه بکنیم , ابرا را , یاذته میگفتی : ما شعور مطلق آفاقیم؟ چیمون از خرسای قطبی کمتره؟ چطوره وام بگیریم و خرده بورژوا بشیم؟ بی خیال تاریخ ! بی خیال انسان ! بی خیال تشنه ها و دریا ! بی خیال گشنه ها و صحرا! خیلی خوبه خدا...... نوکر و کلفت می گیریم هفده تا ! تو برای نوکرات چکمه بخر همه لباسامو یه جا میدم به کلفتام. شام که خواستی بخوری , دستمال بزن به گردنت. در و دیوار و پر از تابلو کنیم. تابلوی رود و درخت, تابلوی فرشای تپلی! هر وقت دیدم خسته ای من موزیک " باخ " می ذارم, درشکه سوار می شیم من می گردم دنبال چترم. تو منو صدا بزن: " آنا کارنینا " بیا این دستمو اینجور می گیرم تا که میشی و ماشا ماچش کنند بعدش هم , بشون می گم: برین خونه بچه ها قهوه تون سرد می شه ها !! بشتابیم ولی آهسته.... " ل-تولستوی " با زبونی که به نافش می رسه تو کویر جنگ و صلح یه گوشه نشسته و خربزه قاچ قاچ می کنه سرش عین سردار ریشش عین پرچم دلش عین " سایگون " در اولین شب سقوط زنده یعنی زندگی ! این دیگه فلسفه نیست از قضا فلسفه " دیویده " ! خوب؟ عیب و ایرادش چیه؟ دجیگر ....!! " هنری دیوید " جیب بره.....!! همه اش برای بال و پرواز ملودرام می بافه تا به بشر حالی کنه , سی سنت پول قرض می خواد , که بره " والدن پوند " یه بال فرشتهء مرغ بخوره, احساس بودن بکنه بستنی لیس بزنه بود و بقا اسطوره است زیبائی اسطوره است یا که آن سرخی سیب یا که این خنجر سرخ بندهء چند تا خدا باید بشیم؟؟؟؟!!! تو دلت تاریکه؟ تو... تو دلت تاریکه....!!! " توماشو " نشی یه وقت بگیرن به جرم بی دینی بیست و هفت سال زندونت کنن؟ ما که " اوربانوس هشتم " نداریم تا که شفاعتت کنه؟ به خدا ایمان داری ؟؟؟؟؟؟ من:خدا , تو جوانه انجیره خدا , تو چشم پروانه است وقتی از روزنه پیله اولین نگاهش به جهان می افته... خدا بزرگتر از توصیف انبیاست بام ذهن آدمی , حیات خانه خداست, خدا به من نزدیکه , همین قدر که تو از من دوری! برم ؟ برم زیر آسمون روسری مو وردارم؟ موهامو افشون بکنم؟

" تاباهارتا " مثل دود ظاهر بشه , برامون نمایش اجرا بکنه؟ پیر مرد خوبیه , خیلی هم با نمکه یه جوری گریه میکنه , که می میری از خنده ! حرف نمایشو نزن آرتیسته هی خودشو جر میده تا به بشر حالی کنه این همه بود و نبود بسه دیگه یه کمی هم به " چه بود " فکر بکنین ! یه کمی فکر بکنین! اون وقتش توی سالن " لیدی " خانم با سگش لاس می زنه مادرش پشت سرش میزنه به صندلی که دخترش چشم نخوره ....! بعدش هم خیلی یواش زیر گوش کانگوروش غر میزنه " لیدیو " دیدی " کانی " ؟ شش ماهه آبستنه! توله سگه بی عرضه. سردمه !!! مثل یک سگ که توی جنگ سگی حس بویائیش ,رفته باشه از دست عین فیلسوف و سوال این قدر پاپیچم نشو!! خوش به حال " تجرید " چون که هر کس رو مدار خودشه به خیال تو چنار , گنجشک رو می فهمه؟ لاک پشت برا میگو جشن تولد می گیره؟ حاجی لک لک عاشق دختر درنا می شه؟ کبوتر جنازه پروانه رو توی تابوت می ذاره؟ تابستان , دنبال روح مگس مرده می گرده؟ به بهار چه , که پلنگ سر زا رفته؟ زمستون می شینه و برای جغد دلتنگ تار و سنتور می زنه؟ تو عروسی دو خرس , فیل عربی می رقصه؟ گربه , کی به خاطر سر و صداش تو نیمه شب از یه پیر مرد تنها که دو ساعت تو سکوت فکر کرده تا که اسم زنش یادش بیاد , عذر خواهی کرده؟ آرزوی گل نسرین اینه ؟ که به جای گل نسرین , جوجه تیغی باشه؟ سردمه...!! مثل یک بابونه که تو گوش تردش , باد , هی می خونه خوشگله؟!!! سرنوشتت اینه تو دهن پا زن پیر , آب بشی آفتابو از یاد ببری , خواب بشی فردا صبحش ناغافل , یه پشکل نلب بشی عین شاعر و نهال , این قدر پاپیچم نشو! بینمون دو تا ننو میشه گذاشت. ما چرامی بینیم ما چرا می فهمیم ما چرا می پرسیم مگس هم می بینه گاو هم میبینه می بینه که چی بشه ؟ که مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر گاو به جای گوساله اش کره خر رو لیس نزنه بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه خیلی هم خوبه که ما میبینیم ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه می شد اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه ؟ که سیاه یعنی چی؟ سرمون تاق می خورد به در ؟ پامون می گرفت به سنگ از کجا می دونستیم بوته ای که زیر پامون له می شه کلم یا گل سرخ ؟ هندسه تو زندگی کندوی زنبور چشم آدمه درک زیبایی ‚ درکی زیباست سبزی سرو فقط یک سین از الفبای نهاد بشری حرمت رنگ گل از رنگ گلی گم گشته است عطر گل خاطره عطر کسی است که نمی دانیم کیست می آید یا رفته است ؟ چشم با دیدن رودونه جاری نمی شه بازی زلف دل و دست نسیم افسونه نمی گنجه کهکشون در چمدون حیرت آدمی حسرت سرگردونه ناظر هلهله باد و علف هیجانی ست بشر در تلاش روشن باله ماهی با آب بال پرنده با باد برگ درخت با باران پیچش نور در آتش آدمی صندلی سالن مرگ خودشه چشمهاشو می بخشه تا بفهمه که دریا آبی است دلشو می بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه سردمه مثل پایان زمین عین عارف و سفال این قدر پاپیچم نشو! بینمون دوتا ننو می شه گذاشت. ما چرا می بینیم؟ ما چرا می فهمیم؟ ما چرا می پرسیم؟؟ گربه هم می فهمه رود هم می فهمه سنگ هم میفهمه می گی نه؟ می گی نه؟ خب دم گربه رو لگد بکن! سنگ و صیقل بده و بوداش کن! اگه وارونه اش کنی , شکل یک خمره می شه خمره رو خرد بکنی خاک می شه خاک هم می فهمه , باد هم می فهمه ار بخوای به آشیون یه کلاغ نزدیک بشی و به جوجش دست بزنی چشمتو درمی آره ! همچی قارقار می کنه که انگاری دختر شاه پریون سر هفتا دختر , یه پسر کاکل زری زائیده... کز کردی تو شونه هات و خودتو می بینی..! پرده پنجره چشماتو وردار و ببین دنیا را , دیدنیه!! چشم ما رفتنیه! زندگی مهلت پرسیدن به ماها نمی ده... این جهانی که همش مضحکه و تکراره! تکه تکه شدن دل چه تماشا داره؟... دیده ام دیدنی دنیا را..... چرخه و چرخشه و پرگاره!! خیابون مهمتر از پاهای " ژان پل سارتره " منظورم رفته و جای رفته چمن از نگاه " پابلو نرودا " جدیدتره! منظورم سیر و منزلگه سیر سیستم سرگیجه کار و حقوق لذت جویدن و مزهء " کافکا " را خنثی کرده منظورم غریزه و قانونه تک پا رفتن همسایه " واگنر" , اونو دلخور کرده منظورم رابطه و دریافته! سویس کامل بشقابای " مادام بواری" هنر آشپزیشو لوث کرده منظورم عاطفه و تکنیکه پشت ای پنجره , علم چتر شک دستش و از آفتاب حرف میزنه. با کت وارونه , در باب حواس با کفش لنگه به لنگه , در باب جهت با هیاهو , در باب سکوت , تز می ده !! پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.... سردمه!! مثل یک چوب بلال , که تو قبرستون افتاده باشه عین کودک و خیال , این قدر پاپیچم نشو بینمون دو تا ننو می شه گذاشت پس چرا مورچه دونه می بره؟ همچی تند و تیز می ره که انگاری اگه نره چرخ دنیا پنچره! جیرجیرک برای کی می خونه؟ شب چرا تاریکه؟ ماه چرا طلائیه؟ گل چرا رنگینه؟ آفتابگردون بی جهت می گرده؟ کبوتر بی خودی می چرخه؟ بغ بغو بی معناست؟ همین جوری رو پارچه عکس شقایق می کشند؟ موشه بی هیچ لذتی بچه می زاد؟ خودت گفتی , بعدش هم خندیدی.....!! شب و روز تو گوش "واگنر" , دهل نت می زدند؟ " کافکا" هیچ وقت نخندید؟ گل رز را نشناخت؟ شعاع طلائی خورشید و درک نکرد؟ عرعر بچه همسایه رو هیچ وقت نشنید؟ دلمون هندونه فکرمون هندونه روحمون هندونه با یه دست سرنوشت یکی شو برداریم بسه!!!!! بابا! اصلا به ما چه که حاجی لک لک عاشق دختر درنا میشه ؟یا نمی شه!! می گی ما , برای روح مار و مور حلوا خیرات بکنیم؟ فرق ما با اونا که ما فقط حرف می زنیم لطف حرف هم مایه دردسره!!!

شب و نازی ‚ من و تب همه چی از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشه یادمه قبل از سوال کبوتر با پای من راه می رفت جیرجیرک با گلوی من می خوند شاپرک با پر من پر می زد سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد سبز بودم درشب رویش گلبرگ پیاز هاله بودم در صبح گرد چتر گل یاس گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب نور بودم در روز سایه بودم در شب خود هستی بودم روشن و رنگی و مرموز و دوان من عفریته مرا افسون کرد مرا از هستی خود بیرون کرد راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود خود فراموشی بود چرخ و چرخیدن خود با هستی حذر از دیدن خود در هستی حلقه افتاد پس از طرح سوال ابدی شد قصه حجر و وصال آدمی مانده و آیا و محال.. بیکرانه است دریا کوچیکه قایق من های ... آهای تو کجایی نازی عشق بی عاشق من سردمه مثل یک قایق یخ کرده روی دریاچه یخ ‚ یخ کردم عین آغاز زمین زمین ؟ یک کسی اسممو گفت تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند جیرجیرک آواز می خوند تشنته ؟ آب می خوای ؟ کاشکی تشنه م بود گشنته ؟ نون می خوای ؟ کاشکی گشنه م بود په چته دندونت درد می کنه ؟ سردمه خب برو زیر لحاف صد لحاف هم کممه آتیشو الو کنم ؟ می دونی چیه نازی ؟ تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه اون وقتش توی سرم , کوره روشن کردند پاتو چرا بستی به تخت؟ عامو پامو بستم که اگه یه وقت زمین سکوت کنه طوری نشم. کی , کی گفته زمین میخواد سقوط کنه؟ قانون دافعه گفت چشممو دور ببینی می ری ددر! بوی گوگرد می دی! هی هوار! فسفر و گوگرد و تشخیص نمی دن! وای از اقبالم باز بارون خیال , آسیاب ذهنتو چرخونده؟ باز فیلسوف و سوال باز عارف و سفال باز هستی و زوال باز آمال و محال باز شاعر و نهال باز کودک و خیال کجاها رفته بودی؟ میخونه یا معبد؟ رنج ما قویتر از مشروبه! میخونه افسونه! پس چرا چشات شبیه چشای شیطونه؟ من نمی بخشم اگه , جای پات بی جای پام , روی جایی حک بشه! کجاها رفته بودی؟ هیچ کجا... رو شعاع هستی برا خودم میگشتم همه چی برای من ممکن بود تو خودت می بینی همه چیز عادی بود کاه دادم به خر کفشامو بردم گذاشتم تو کپر , که یهو نصف شبی سگ نبره فرغونو شستم که سیمان تو کفش خشک نشه لحافو رو بچه ها پهن کردم همه چی ! همه چی! همه چی برای من ممکن بود کار و تولید و تلاش حرمت همسایه می دونستم که سلام یعنی چه؟ می دونستم که زمان معناش چیه من کیه اون کدومه میدونی؟ بعدش هم گردن و صاف کردم خیره ماندم به دور انگاری سایه ام افتاد رو ماه مثل یه هول مثل یه غول به خودم گفتم من انسانم من شعور همه آفاق هستم می تونم برای شیر زائو ماما بشم! می تونم پلنگ و زنجیرش کنم می تونم با تیشه چنارو سرنگون کنم می تونم! بعدش هم زد به سرم که برم پشت سوال برگردم به کودکی تا که با چرخ خیال وصله نور بدوزم به پیراهن شب.. یه هو وسوسه شدم رفتم توی ماممکن! تو ناممکن, فیل هوا میکردن؟ آره ! خوب ! فیل هوا !! که می خواستی برگردی به کودکی؟ آره , خوب , پشت سوال کی تا حالا برگشته به کودکیش؟ کی ؟ کجا ؟ کی ؟ کجا ؟ می خواستم , میخواستم اما مقدورم نشد باید مقدورم بشه آه! خنده های بی دلیل گریه های بی دلیل خیره گی ها , خیره گی ها , خیره گی خیره گی ها و سکوت خیره گی و افق سرخ غروب خیره گی و علف ترد بهار خیره گی و شبح کوه و درختان در شب خیره گی و چرخش گردن جغد خیره گی و بازی ستاره ها خنده بر جنگ بز و گیوه پهن مادر گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر خنده بر عرعر خر من! من باید برگردم , تا تو قبرستون ده , غش غش زیسه برم به سگ از شدت ذوق , سنگ کوچیک بزنم توی باغ خودمون انار دزدی بخورم وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم آخه! تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده کلید کهنه صندوق عجائب , لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه راز خاموشی فانوس کجاست؟ گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه, من باید برگردم تا به مادرم بگم , من بودم که اون شب , شیربرنج سحریتو خوردم من بودم , من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم. تا به بابا بگم , باشه باشه , نمی خواد کولم کنی ! گندوما رو تو ببر , من به دنبالت می آم قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ دنبال مارمولکا , نرم تا اون ور کوه !

نازی مرد نازی نازی مرد آن همه دویدن و سراب این همه درخشش و سیاه تا کجا من اومدم چطوری برگردم ؟ چه درازه سایه ام چه کبود پاهام من کجا خوابم برد ؟ یه چیزی دستم بود! کجا از دستم رفت ؟ من می خواهم برگردم به کودکی قول می دهم که از خونه پامو بیرون نذارم سایه مو دنبال نکنم تلخ تلخم, مثل یک خارک سبز سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم چه غریبم روی این خوشه سرخ من می خوام برگردم به کودکی!! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! کفش برگشت برامون کوچیکه پابرهنه نمی شه برگردم ؟ پل برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممکن نیست برای گذشتن از ناممکن , کی یو باید ببینیم؟!! رویا رو , رویا رو , رویا رو , رویا رو رویا را کجا زیارت بکنم ؟ در عالم خواب خواب به چشمام نمی آد! بشمار , تا سی بشمار ... یک و دو یک و دو سه و چهار پنج و شش هفت و هشت نه و ده ...

وهم چشم من و انجیر دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جوونور کامل کیه؟ واسطه نیار به عزتت خمارم حوصله هیچ کسی رو ندارم کفر نمیگم سوال دام یک تریلی محال دارم تازه داره حالیم می شه چیکارم میچرخم و میچرخونم سیارم تازه دیدم حرف حسابت منم طلای نابت منم تازه دیدم که دل دارم بستمش راه دیدم نرفته بود رفتمش جوانه نشکفته را رستمش ویروس که بود حالیش نبود هستمش جواب زنده بودنم مرگ نبود! جون شما بود؟ مردن من مردن یک برگ نبود! تو رو به خدا بود؟ اون همه افسانه و افسون ولش؟!! این دل پر خون ولش؟!! دلهره گم کردن گدار مارون ولش؟! تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟! خیابونا , سوت زدنا , شپ شپ بارون ولش؟! دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جوونور کامل کیه؟ گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم چشم فرستادی برام تا ببینم که دیدم پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟ کنار این جوی روون نعناش چیه؟ این همه راز این همه رمز این همه سر و اسرار معماست؟ آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله! مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله پریشئنت نبودم ؟ من حیرونت نبودم؟! تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه! اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه! گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه! انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه! چشمای من آهن انجیر شدن! حلقه ای از حلقه زنجیر شدن! عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم چشم من و انجیر تو بنازم! دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جوونور کامل کیه؟کهکشانها کو زمینم؟ زمین کو وطنم؟ وطن کو خانه ام؟ خانه کو مادرم؟ مادر کو کبوترانه ام؟ ...معنای این همه سکوت چیست؟ من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!.... کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!! کاش!چشمان من شب در چشمان من است به سیاهی چشمهایم نگاه کن روز در چشمان من است به سفیدی چشمهایم نگاه کن شب و روز در چشمان من است به چشمهای من نگاه کن چشم اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفتعقرب عاشق دم به کله میکوبد و شقیقه اش دو شقه میشود بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است عقرب عاشق.....سکوت چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرک میکنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانعند واندکی سکوت......شناسنامه من حسینم پناهی ام من حسینم , پناهی امخودمو می بینم خودمو می شنفم تا هستم جهان ارثیه بابامه. سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش وقتی هم نبودم مال شما. اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم با من بگو یا بذار باهات بگم سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو ها؟!سرگذشت کسی که هیچ کس نبود حرمت نگه دار دلم گلم که این اشک خون بهای عمر رفته من است میراث من! نه به قید قرعه نه به حکم عرف یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون! کتیبه خوان قبایل دور این,این سرگذشت کودکی است که به سرانگشت پا هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است هرشب گرسنه می خوابید چند و چرا نمیشناخت دلش گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش پس گریه کن مرا به طراوت به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش و آوار میخواند ریاضیات را در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها دودوتا جارتا چارچارتا... در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد با سرتراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت با بوی کنده بدسوز و نفت و عرقهای کهنه آری دلم گلم این اشکها خون بهای عمر رفته من است دلم گلم این اشکها خون بهای عمر رفته من است میراث من حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است تا بدانم و بدانم و بدانم به وار وانهادم مهر مادریم را گهواره ام را به تمامی و سیاه شد در فراموشی , سگ سفید امنیتم و کبوترانم را از یاد بردم و می رفتم و می رفتم و میرفتم تا بدانم و بدانم و بدانم از صفحه ای به صفحه ای از چهره ای به چهره ای از روزی به روزی از شهری به شهری زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم میکردند سند زده ام یک جا همه را به حرمت چشمان تو مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را تا شمارش معکوس آغاز شده باشد بر این مقصود بی مقصد از کلامی به کلامی و یکی یکی مردم بر این مقصود بی مقصد کفایت میکرد مرا حرمت آویشن مرا مهتاب مرا لبخند و آویشن حرمت چشمان تو بود , نبود؟ پس دل گره زدم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را میسرود مسیح به جاجتا بر صلیب نمی شد! و تیر باران نمی شد لورکا در گرانادا در شب های سبز کاجها و مهتاب آری یکی یکی مردم به بیداری از صفحه ای به صفحه ای تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را میسرود پس رسوب کردم با جیب های پر از سنگ به ته رودخانه <اووز> همراه با ویرجینیا وولف تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد حرمت نگه دار دلم گلم دلم اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود. داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام!همین نه , نه به کفر من نترس نترس کافر نمی شوم هرگز زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم انسان و بی تضاد؟! خمره های منقوش در حجره های میراث عرفان لایت با طعم نعنا شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!! پس ادامه میدهم سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود با این همه تو گوئی اگر نمی بود جهان قادر به حفظ تعادل نبود چون آن درخت که زیر باران ایستاده است.. نگاهش کن چون آن کلاغ چون آن خانه چون آن سایه ما گلچین تقدیر و تصادفیم استوای بو و نبود به روزگار طوفان موج و نور و رنگ در اشکال گرفتار آمدم مستطیل های جادو مربع های جادو من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام دیوانگیهای دیگران را دیوانه شده ام عرفات در استادیوم فوتبال در کابینه شارون از جنون گاوی گفتم در همین پنجره گله به چرا بردم پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن سر شانه نکردم که عیالوار بودم و فقیر زلف به چپ و راست خواباندم تا دل ببرم از دختر عمویم از دیوار راست بالا رفتم به معجزه کودکی با قورباغه ای در جیبم حراج کردم همه رازهایم را یک جا دلقک شدم با دماغ پینوکیو و بوته گونی به جای موهایم آری گلم دلم حرمت نگه دار که این اشکها خون بهای عمر رفته من است سرگذشت کسی که هیچ کس نبود و همیشه گری می کرد بی مجال اندیشه به بغض های خود تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟! و به کدام مرام بمیرد آری گلم دلم ورق بزن مرا و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند با سلام و عطر آویشن..دستمال سرخ دلم این جایم بر تلی از خاکستر پا بر تیغ می کشم و به فریب هر صدای دور دستمال سرخ دلم را تکان میدهمکنتراست سیاه سیاهم با زرد هماهنگم کن استاد! گاه حجم یک کلاغ کنتراست یک تابلو را حفظ میکنداز شوق به هوا به ساعت نگاه میکنم حدود سه نصف شب است چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره میروم سوسوی چند چراغ مهربان و سایه کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا میپرم چون کودکیم و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است آری از شوق به هوا میپرم و خوب میدانم سال هاست که مرده ام پیست میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی....پیاده روی گز میکند خیابانهای چشم بسته از بر را میان مردمی که حدودا میخرند و حدودا میفروشند در بازار بورس چشمها و پیشانی ها و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد...اعتراف من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زنها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی ز آئینه می ترسم! سلام رادوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم پس هستم اینچنین می گذرد روز و روزگارمن! من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم!رو در رو برای اعتراف به کلیسا می روم روی در روی علفهای روئیده بر دیوارکهنه می ایستم و همه گناهان خودم را یکجا اعتراف می کنم بخشیده خواهم شد به یقین علفها بی واسطه با خدا سخن می گویندزیباترین شعر دنیا آب آب بابا آب بابا آب آ ا

نام شعر : جنبش واژه زيست پشت كاجستان ، برف. برف، يك دسته كلاغ. جاده يعني غربت. باد، آواز، مسافر، و كمي ميل به خواب. شاخ پيچك و رسيدن، و حياط. من ، و دلتنگ، و اين شيشه خيس. مي نويسم، و فضا. مي نويسم ، و دو ديوار ، و چندين گنجشك. يك نفر دلتنگ است. يك نفر مي بافد. يك نفر مي شمرد. يك نفر مي خواند. زندگي يعني : يك سار پريد. از چه دلتنگ شدي ؟ دلخوشي ها كم نيست : مثلا اين خورشيد، كودك پس فردا، كفتر آن هفته. يك نفر ديشب مرد و هنوز ، نان گندم خوب است. و هنوز ، آب مي ريزد پايين ، اسب ها مي نوشند. قطره ها در جريان، برف بر دوش سكوت

و زمان روي ستون فقرات گل ياس.خسرو شکیبایی

 


یک شنبه 6 فروردين 1393برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد

سخنان حکیمانه از بزرگان2

از نزدیکی به کسی که قادر به حفظ اسرار و رموز زندگی خود نیست پرهیز نما .افلاطون

سخن اگر از دل خارج شود به دل هم وارد می شود و اگر با نیت متکلم نباشد توقع مدار که آن تأثیر کند . افلاطون

هر کس در طلب خیر و سعادت دیگران باشد ، بالاخره سعادت خودش را هم به دست خواهد آورد . افلاطون

کامل ترین نوع بی عدالتی آن است که عادل به نظر برسیم در حالی که عادل نیستیم .افلاطون

عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت می برد .افلاطون

به وسیله فضل و کرم می توان از دشمن انتقام گرفت.افلاطون

تمام طلاهای روی زمین و زیر زمین به قدر یک فضیلت ارزش ندارند .افلاطون

هیچ کوچک را حقیر مشمارید باشد که از شما فزونی یابد .افلاطون

محبت را فراموش نکنید و آن را ناچیز مشمارید .افلاطون

امتحان کن مرد را به فعل او و نه به قول او .افلاطون

زیان رساننده تو معاشرت سه کس است : آنکه ترا به طرب بدارد – آنکه به فریب مغرورت کند – آنکه همت او کوتاه تر از همت تو باشد .افلاطون

موسیقی تاثیر فوق العاده ای در روح انسان دارد و اگر درست به کار رود می تواند زیبایی را در رویاهای روح جایگزین کند . افلاطون

زندگی بدون عشق محال است . برای مردم بی عشق دنیا حکم قبرستان وسیعی دارد .افلاطون

لذتی که از علم حاصل می شود بی آلایش است .افلاطون

فضیلت عبارت است مشابهت روح به مثال اعلی یعنی مشابهت او به خدا .افلاطون

به دیدن کسی که با تو سر سنگین است مرو . با کسی که سخنت را تکذیب کند گفتگو مکن . برای کسی که گوش ندهد حرف نزن .افلاطون

خردمندترین مردم قدرتمندترین است .افلاطون

به هنگام لمس عشق، هر كسی شاعر می‌شود.افلاطون

همین که مرد از حد خود تجاوز کند، یعنی به‌آنجا رسد که محل او نبوده، اخلاق او زشت و خشن می‌گردد. افلاطون

هرچیز را که نگهبان بیشتر بود، استوارتر گردد مگر راز، که نگهبانان آن هرچه بیشتر باشد آشکارتر گردد. افلاطون

نیاز حاجتمند را پیش از این‌که استمداد طلبد، شایسته است که با همت بلند خود نیازمندی او را رفع کنی.افلاطون

نزدیک مباش به‌همنشینی مردمان شرور و بداخلاق، زیرا که طبع تو از طبیعت او شر را می‌دزدد، در حالی که تو آگاه نباشی.افلاطون

نادانی هرکس به‌دو چیز دانسته می‌شود: اول، به‌چیزی که از او نپرسیده‌اند خبر گوید. دوم، سخن‌راندن بیش از ضرورت.افلاطون

لذتی که از علم حاصل می‌شود، لذتی بی‌آلایش است.افلاطون

فقط عدالت است که می‌تواند موجد خوشبختی شود.افلاطون

علاقه‌ای در دنیا شدیدتر از عشق به وطن نیست.افلاطون

عشق بلائی است که همه خواستارش هستند.افلاطون

عزم به‌مصاحبت اشرار نکنید، چه همین که تو را اهانت نکنند، بر تو منت نهند.افلاطون

سعادت جامعه به‌مراتب مهم تر از سعادت فرد می‌باشد.افلاطون

سزاور است مرد عاقل هنگام تناول غذای لذیذ، یادآورد تلخی دارو را و شکم‌بارگی نکند.افلاطون

سزاوار است حاکم را بر وفق و مدارا حد بر مجرم براند و خشونت نکند چه اگر کسی مجرم نبود، حاکم بر مسند نمی‌نشست.افلاطون

سرعت و تندی کار را مجوی، بلکه خوبی و برگزیدگی آن را سعی کن زیرا که مردم از تو نپرسند در چه مدت کار را انجام دادی بلکه خوبی و بی نقصی آن را می‌جویند.افلاطون

زمان ناخوشی را به حساب عمر مشمرید.افلاطون

دنیا را آتش انگار، چنان که برای معاش به کمی آتش کفایت توان کرد، شما نیز با مقداری از نعمت دنیا اکتفا کنید.افلاطون

دشمنان من سه قسمند: گروهی قویتر، جماعتی هم‌وزن و دسته‌ای ضعیف‌تر. طرف شدن با گروه اول موجب نابودی است، با جماعت دوم تا جان در بدن دارم می‌جنگم اما گروه سوم را حتی با التماس رام خواهم ساخت، چون مقابله با خصم ضعیف از مقام انسان در جامعه می‌کاهد و شخص را ناچیز می‌سازد.افلاطون

در دنیا دو نیرو هست: شمشیر و تدبیر، بیشتر اوقات شمشیر مغلوب تدبیر شده‌است.افلاطون

در آئینه نگاه کن، اگر صورت زیبا داری کاری مناسب جمالت انجام ده و اگر قیافه‌ات نامتناسب است، زشتی کردار را به‌زشتی صورت میفزا.افلاطون

خدا در راه فضیلت سدهایی از درد و رنج برپا کرده‌اند اما از طرف دیگر وقتی آدمی بر این مشکلات فائق آمد و از سدها گذشت، فضیلت به‌دست آمده کار آسانی به نظر می‌رسد.افلاطون

حب مال سراسر وجود آدمیان را تسخیر می‌کند و هرگز به‌آنان مجال نمی‌دهد که حتی لحظه‌ای در باره چیزی جز اموال شخص خویش بیندیشند.افلاطون

چون کامیابی رو کند همه خوبند و چون ناکامی سررسد همه بد.افلاطون

تندرستی و زیبائی و نیرومندی و مال‌داری و همه چیزهای دیگری که در دست نیک‌مردان باعث و بانی خیر است، به‌همان اندازه پلید و عامل شرارت خواهد بود، اگر در دست نابکاران و اراذل قرار گیرد.افلاطون

تمول و تقوی چون دو وزنه هستند که در کفه‌های یک ترازو قرار گرفته باشند، بالا رفتن یکی مستلزم پائین رفتن دیگری است.افلاطون

به‌عقیده من تنها فکری که شایسته‌است مغز انسان را به خود مشغول سازد، آینده فرزندان اوست و اندیشه این موضوع که چه‌کار کند تا فرزندانش خوشبخت شوند.افلاطون

به‌ضرورت آمدم در این جهان و به‌حیرت زیستم و به‌کراهت می‌روم.افلاطون

افراط، عمومأ سبب پیدا شدن عکس‌العمل است و تغییری در جهت مخالف پدید می‌آورد خواه در فصول سال باشد، خواه در افراد و خواه در حکومت.افلاطون

اشرار، کسانی را گویند که عیوب مردم را جستجو می‌کنند و به‌آن می‌چسبند و نیکویی آن‌ها را به دست فراموشی می‌سپارند؛ مانند مگسی که در جاهای کثیف می‌نشیند و از جاهای تمیز دوری می‌کند. افلاطون

اگر فقط یکبار حضور خدا را بپذیرید،هرگز به ضرورت دعا و نیایش شک نخواهید کرد.ماهاتما گاندی

من از گناه بدم می آید نه از گناهکار . ماهاتما گاندی

برای کسی که اندیشه عدم خشونت را در خود پرورده است تمام عالم یک خانواده است. نه ترسی به دل دارد و نه کسی از او می ترسد . ماهاتما گاندی

تواضع یعنی تحمل رنج و زحمتی مداوم در راه خدمت به بشریت،خداوند همیشه حاضر و ناظر است.ماهاتما گاندی

در تصور من، بيش از يك مذهب در جهان وجود ندارد، اما همچنين مي انديشم كه اين مذهب، درخت تنومندي است كه داراي شاخه هاي فراوان است و همچنانكه تمام شاخه ها شيره مورد نيازشان را از يك منبع مي گيرند، تمام مذاهب نيز جوهره خود را از يك چشمه مي گيرند كه منبع همه آنهاست. طبيعتاً اگر يك مذهب وجود دارد، يك خدا بيشتر نمي تواند وجود داشته باشد. اما او ناديدني و غير قابل توصيف است و در نتيجه، از نظر ادبي مي توان گفت، او نامهايي به تعداد همه ي انسانهاي روي زمين دارد. اين كه ما او را به چه اسمي مي ناميم، اهميت چنداني ندارد. او يكي است و دوّمي ندارد. ماهاتما گاندی

نباید دانه ای برنج یا تکه ای کاغذ را به هدر دهید وقتتان را نیز. وقت ما به خود ما تعلق ندارد بلکه متعلق به ملت است و ما امانتدارانی هستیم که باید به بهترین نحو از آن بهره بگیریم . ماهاتما گاندی

جنگنده عاشق مرگ است. نه مرگ در بستر بیماری بلکه مرگی که در میدان نبرد سر می رسد… مرگ در هر زمانی خجسته و مبارک است ولی برای جنگنده ای که برای آرمان خود -حقیقت- می میرد خجستگی آن دو چندان است . ماهاتما گاندی

چیزی در درونم مرا وا می دارد رنج خود را با صدای بلند فریاد کنم. من نیک دانسته ام که چه باید بکنم. آنچه در درونم هست و هرگز فریبم نمی دهد اکنون به من می گوید:(باید در مقابل تمام دنیا بایستی حتی اگر تنها بمانی. باید چشم در چشم تمام دنیا بدوزی حتی اگر دنیا با چشمان خون گرفته به تو بنگرد. ترس به دل راه نده. به سخن آن موجود کوچکی که در قلبت خانه دارد اطمینان کن که می گوید: “دوستان همسر و همه چیز و همه کس را رها کن و فقط به آنچه برایش زیسته ای و به خاطرش باید بمیری شهادت بده”). ماهاتما گاندی

دانش الهی از راه کتابها کسب نمی شود. بلکه باید آن را در وجود خود درک کرد . ماهاتما گاندی

کتابها در بهترین صورت خود می توانند فقط وسیله کمک باشند و اغلب هم موجب مزاحمت می شوند . ماهاتما گاندی

عدم خشونت فقط وقتی خواهد بود که ما کسانی را دوست بداریم که از ما نفرت دارند. می دانیم که عمل کردن به این قانون بزرگ محبت چقدر دشوار است. اما آیا انجام تمام کارهای بزرگ دشوار نیست؟ . ماهاتما گاندی

محبت نیرومندترین قدرتی است که جهان در اختیار خود دارد و در عین حال ساده ترین نیرویی است که بتوان تصور کرد . ماهاتما گاندی

وظیفه ما نیست که خطای دیگران را جستجو کنیم وبه قضاوت درباره دیگران بنشینیم.ما باید تمام نیروی خویش را برای قضاوت در کار خودمان صرف کنیم و تا وقتی که حتی یک خطا در خود می بینیم حق نداریم که در کار مردم دیگر دخالت کنیم . ماهاتما گاندی

پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی. ماهاتما گاندی

تمامی گناهان ، نهانی صورت می گیرد. آن لحظه ای که درک کنیم خداوند حق بر افکار ما گواه است ، شاید رها و آزاد شویم. ماهاتما گاندی

هیچ چیز نمی تواند مانع آن شود که به همسایگان خویش در ماورای مرزهای خود نیز خدمت کنیم . ماهاتما گاندی

خود را قربانی کنیم بهتر است تا دیگران را. ماهاتما گاندی

این مرزها را هرگزخداوند به وجود نیاورده است . ماهاتما گاندی

من به کسانی که از مذهب خود با دیگران سخن می گویند و تبلیغ می کنند مخصوصاً وقتی که منظورشان این است که آنها را به دین خود در آورند هیچ اعتقاد ندارم. مذهب و اعتقاد با گفتار نیست بلکه در کردار است و در این صورت عمل هر کس عامل تبلیغ خواهد بود . ماهاتما گاندی

من از محدودیتها و نارساییهای خود آگاهم و این آگاهی تنها مایه قدرتم می باشد. آنچه در زندگی خود انجام داده ام بیش از هر چیز دیگر در نتیجه اطلاع و قبول محدودیتها و نارساییها بوده است .ماهاتما گاندی

تنها از طریق عشق است که می توانیم به حقیقت برسیم، زیرا خداوند، نه تنها حقیقت است، بلکه عشق نیز هست. در نتیجه، بدون عشق به حقیقت، هیچ تجربه ای از حقیقت وجود نخواهد داشت، به بیانی دیگر ” اگر می خواهیم روزی شاهد نفوذ حقیقت در تمامی جهان باشیم، باید به جایی برسیم که کم اهمیت ترین موجود جهان خلقت را به اندازه خود دوست بداریم و برای رسیدن به چنین جایی، نباید از هیچ یک از ابعاد زندگی بگذریم”. ماهاتما گاندی

انسان نمی تواند در حوزه ای از زندگی خود با درستی و صداقت عمل کند در حالی که در سایر حوزه های زندگیش آلوده نادرستی هاست . زندگی ، واحدی تجزیه ناپذیر است . ماهاتما گاندی

لحظاتی در زندگی پیش می آید که باید به اقدام پرداخت و جلو رفت، حتی اگر نتوان بهترین دوستان را با خود برد. همیشه به هنگامی که چند وظیفه با هم تصادم پیدا می کنند باید ” صدای ضعیف و آرام” درونی داور نهایی باشد . ماهاتما گاندی

در مورد خدا این اشکال هست که نمی توان او را توصیف و بیان کرد. اما توصیف حقیقت در قلب هر بشری نهفته است. حقیقت همان چیزی است که شما در این لحظه، حق می شمارید و همان خداست. اگر کسی همین حقیقت نسبی را بپرستد و پیروی کند می تواند مطمئن باشد که به مرور زمان به حقیقت مطلق یعنی خدا هم نایل خواهد شد . ماهاتما گاندی

هدف ، همـواره از ما دور می شـود ، هر چه به پیشــرفتهای بزرگـتری نائل آییــم، بیش تر به بی ارزشی خود پی می بریم. شادمانی در تلاش نهفته اسـت نه در دستیابی به هدف. تلاشٍ تمام و کمال، عین پیروزی است . ماهاتما گاندی

خشم اسیدی است که به ظرف خود بیشتر از اسیدی که به آن پاشیده می شود ضرر میزند.ماهاتما گاندی

هر روز صبح در جنگل آهوئی از خواب بیدار میشود که میداند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه او نگردد ، و شیری که میداند باید از آهوئی تندتر بدود تا گرسنه نماند. مهم نیست که شیر باشی یا آهو ، با طلوع هر آفتاب با تمام توان آماده دویدن باش. نلسون ماندلا

مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر نلسون ماندلا

ما هم به ذهن سلیم و هم قلب نیازمندیم ،شکوه زندگی این نیست که هرگز به زانو در نیائیم ،در این است که هر بار افتادیم دوباره برخیزیم . نلسون ماندلا

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید .نلسون ماندلا

شك هايت را باور نكن و هيچ گاه به باورهايت شك نكن  .نلسون ماندلا

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن .نلسون ماندلا

بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی .نلسون ماندلا

کوچک باش و عاشق.. که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را ...نلسون ماندلا

ما زاده شده ایم تا شکوه و بزرگی خداوندی را که در درونمان است،آشکار سازیم و این امر،همه ی انساتها را در بر میگیرد.نلسون ماندلا

بهترین لذت آدمی این است که بداند نسلی که از او به جا مانده ، ولی حسی برتر از هر لذت موجود این است که بداند مسئولیت خانواده ای بر دوش اوست و هر فردی میتواند از این لذت برخوردار باشد.نلسون ماندلا

اگر قرار باشد خون را با خون شست دچار بدبختی میشویم ،ببخشیم اما فراموش نکنیم! نلسون ماندلا

شجاعت مترادف نترسیدن نیست،بلکه شجاعت به معنای غلبه بر ترس است .نلسون ماندلا

براي آنکه مانع احساس عدم امنيت ديگران در اطرافمان باشيم ، خود را از انظار دور مي سازيم . اما اين کار ما را به جايي نمي رساند . ما متولد شده ايم که شکوه و عظمت خداوند را به نمايش در آوريم . چيزي که در درون ماست . نه در درون برخي از ما ، بلکه در درون تک تک ما . و زماني که به اين نور درونمان اجازه تابيدن مي دهيم ، ناآگاهانه به ديگران نيز اجازه چنين کاري را مي دهيم . نلسون ماندلا

بقای دوستی ها به تفاهم متقابل وابسته است .نلسون ماندلا

آزادی به بریدن زنجیرها از دست و پا خلاصه نمی شود ،آزادی به احترام گذاشتن آزادی دیگران نیز نیاز دارد.نلسون ماندلا

از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید .نلسون ماندلا

شما رهبر ارکستر سمفونیک افكار و احساسات خويشيد. نبايد گامهاي خود را با صداي طبل و شيپور ديگران هماهنگ كنيد. گوش به نواي درون خود بسپاريد. نواهايي كه از درونتان بر ميخيزد را هدايت كنيد. الهی قمشه ای

ما موجودات خاكي نيستيم كه به بهشت مي رويم. ما موجودات بهشتي هستيم كه از خاك سر بر آورده ايم. الهی قمشه ای

تنها مانع موجود بر سر شادماني و نشاط، اعتقاد شما به وجود مانع بر اين راه است. به همين دليل راه را اشتباه مي رويد و گرفتار مشكل مي شويد. الهی قمشه ای

وقتی یک دانه ی گیاه میکاری، هزاران هزار دانه میشود، همه اش برای تو.وقتی یک گل به کسی میدهی، هزاران هزار گل از دیگران میگیری؟ می دانی عزیز ، تو روی گنج داری زندگی میکنی و امیدوارم این را بدانی. الهی قمشه ای

سليمان باش و دستور بده. به خشمت بگو : برو اونطرف وايسا. برو و بر سر تكبرم خالي شو. به قهرت بگو: شما بفرماييد و بين من و جناب دروغ قهر برقرار كنيد. به ديو درونت قاطعانه بگو: نـــــــــه ، من غلام ِ تو نيستم. تو غلام مني. مانند سليمان مُـلك وجودت را فرمانروايي كن. الهی قمشه ای

خيلي خوب است كه انسان زيباييهاوخوبيهاراستايش كندوخوبيهاي مردم رابيان كند آنوقت اگراين ستايش براي خودحق باشد برمي گردد به حق ولي اگراين ستايش رابراي اين كردكه به يك چيز دني وحقيري برسد آنوقت اين ستايش مانع ميشود بين انسان وحق ونشانه دلبستگي به اين دنيا است. الهی قمشه ای

مشکل فرصتیست تا چیزی مسی در وجودت را به طلای ناب تبدیل کنی . الهی قمشه ای

کسی که بینایی را خلق کرده است، یقینا بیناست . یک کور نمی تواند بینایی را خلق کند. پس او تو را می بیند. از او کمک بخواه   الهی قمشه ای

انسانها معمولا ما را تشویق می کنند که به بهای از دست دادن کنجکاوی، احتیاط را بر گزینیم و به قیمت از دست دادن ماجراجویی ، به امنیت متوسل شویم، از مجهولات بپرهیزیم و پا به وادی ناشناخته ها نگذاریم. ولی به این حقیقت توجه کنیم که زندگی که در آن لذت کشف کردن نباشد، حتما طعمی امتحان شده دارد و تکراریست...بروید و عالمهای ناشناخته را در وادی علم، هنر و موسیقی کشف کنید و لذت ببرید . الهی قمشه ای

هیچ دعائی بالاترازاین نیست که خدا ما را از خودش دور نکندوهیچ دردی هم بالاترازدردهجران نیست .الهی قمشه ای

اگر می گویند ذکر کنید ، منظور این نیست که یک تسبیح دستمون بگیریم و بگوییم: یا الله ، یا رحمان ، یا رحیم و ... ،اسم ببریم!  اینها ذکر نیست.  ذکر اینست که او در کل زندگی ما حضور داشته باشه.   اگر یک اسم خدا جمیل است، پس باید در معماریمان باشد، توی رفتارهایمان باشد، تو لباسمون باشد تو ظاهر و باطنمون باید باشد، تو صحبت کردنمون باید باشد.   کو جمیل!؟ که تو می گویی من ذاکرم!    هر کس ذاکر نباشد به اسماء الله زندگیش سخت می شود، معیشتش تنگ می شود . الهی قمشه ای

در زندگی مهم این  نیست که به ایده آل زندگی تان برسید بلکه مهم این است که در مسیر رسیدن به ایده آل زندگی تان حرکت کنید . الهی قمشه ای

احوال پرسي هاي ما بصورت تعارف درآمده و سريع تمام مي شود ولي وقتي مي گوييم حال تو چطوره؟ يعني واقعاً دلم مي خواهد بدانم و مي خواهم بيايم در زندگي تو و بدانم چه نيازي داري؟ ما اگر واقعا حال هم را بپرسيم خيلي ازمشكلات حل مي شود. الهی قمشه ای

آدم فقط وقتي گول مي خورد كه صاف نيست وگرنه نمي شودكه انسان فرق دروغ با راست رانفهمد چون دروغ خيلي طعم و بو و مزه اش با راست فرق مي كند
بوي كبر و بوي حرص و بوي آز درسخن گفتن بيايد چون پياز ،آنچان كه اگر شامه ظاهري ماسالم باشد بوي پياز را مي توانيم تشخيص دهيم
اگرشامه باطني ما هم سالم باشدمي توانيم تشخيص دهيم و مي توانيم اطلاعات رابگيريم . الهی قمشه ای

انسان آزاد آفریده شده است اما همیشه در زنجیری است که خود بافته است. ژان ژاک روسو

افراد سست اراده همیشه منتظر معجزه ها و رویدادهای شگفت انگیزند اما افراد قوی ، خود آفریننده معجزه ها و رویدادهای شگفت انگیزند. ژان ژاک روسو

سعی کنید همانگونه باشید که می خواهید دیگران شما را (آنگونه) ببینند .ژان ژاک روسو

ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو

آسایش زمان نمیشناسد ،هرگاه خسته شدی بیاسای.ژان ژاک روسو

برای آنکه بتوانیم کسی رادوست داشته باشیم به زمان و آگاهی نیاز داریم . برای دوست داشتن ابتدا باید داوری کرد و برای برتری دادن ،باید نخست سنجید.ژان ژاک روسو

به طور کلی اشخاصی که زیاد میدانند ، کم حرف میزنند و کسانی که کم میدانند ، پرحرف هستند. ژان ژاک روسو

فحش دلیل کسانی است که حق ندارند.ژان ژاک روسو

بزرگترین تفاوت انسان و حیوان ،فهم و اندیشه نیست ،بلکه اراده و اختیار اوست.ژان ژاک روسو

مردم بدون عشق کورانی هستند که به هیچ وجه به منزل نخواهند رسید.ژان ژاک روسو

میتوان حقیقتی را دوست نداشت ، اما نمیتوان منکر آن شد. ژان ژاک روسو

امید و آرزو آخرین چیزی است که دست از گریبان بشر برمی دارد.ژان ژاک روسو

احساس دل ، بالاتر از منطق است.ژان ژاک روسو

بیش از سخن گفتن گفتارت را بسنج ، چنان که بیش از کاشتن تخم شخم میزنی.ژان ژاک روسو

آنچه بار زندگی را بر دوش ما سنگین تر میسازد ، عموماً زیاده روی در خود زندگی است .ژان ژاک روسو

انسان از مادر ، آزاده آفریده شد .ژان ژاک روسو

اندیشه های صرفاً ذهنی و کلی ،منشا بزرگترین خطاهای بشرند.ژان ژاک روسو

هر پدیده ای زمانی که از دست آفریدگارش بیرون می آید خوب است و همین که بدست انسانها می افتد به تباهی میگراید .ژان ژاک روسو

ایمان داشتن به توانایی های خویش ، نیمی از موفقیت و کامیابی است .ژان ژاک روسو

بهترین وسیله برای جلب محبت دیگران ، نیکی کردن به آنهاست.ژان ژاک روسو

در مقابل همه چیز میتوان مقاومت کرد جز نیکی و خوبی.ژان ژاک روسو

هر کس لطف بهار میخواهد باید دشواری زمستان را تحمل کند.ژان ژاک روسو

رفتار هر انسان آیینه ای است که او چهره خود را در آن نشان میدهد. گوته

رویاهای کوچک را آرزو نکن ، زیرا برای تکان دادن قلبت به اندازه کافی قدرت ندارند. گوته

خدایا! چه خوشبختی بالاتر از این ، که هم عاشق و هم معشوق بودن .گوته

دارو بسیار است ، اما تعداد کمی از آنها تاثیر گذارند.گوته

اخلاق را طوفان های روزگار تقویت میکند.گوته

شیفتگی آن است که چشمان زنی را دوست بدارید ،بی آنکه رنگ آنرا بیاد آورید.گوته

چه شادیهایی که زیر پای انسان سرکوب شدند ،زیرا بیشتر افراد به آسمان توجه دارند و آنچه را که زیر پاهایشان است نادیده میگیرند !گوته

زندگی را هرگونه که نگاه میکنی زیباست.گوته

شوهر مغز خانه است و زن ،قلب ان.گوته

تا مرد خاموش است براو خطری نیست ، زیرا سرنوشت او به زبانش بسته است.گوته

از خود مپرس که از نکویی تو چه کس بهره خواهد برد . نان خود را به آب فکن ،بلاخره کسی آنرا خواهد خورد.گوته

نیکی را فقط برای نفس نیکوکاری انجام بده ، اگر هم به فرزندانت پاداشی نرسد ، به یقین نودگانت از آن بهره خواهند برد.گوته

اگر خواهی همیشه خرسند باشی همیشه راضی باش.گوته

دلی که خانه غرور است کانون محبت نشود .گوته

آنجا که آتش فروزان است ، ظلمت شب را یارای بقا نیست .گوته

جوانی خود ، مستی بی شراب است .گوته

گاه خاموشی بهتر از سخن از راز دل خبر میدهد.گوته

تا راز "بمیر تا زنده شوی" را در نیابی ، میهمان گمنامی در سرزمین ظلمت بیش نخواهی بود .گوته

زبان به ستایش آنکس میگشایم که در پی آتشی است تا خویشتن را پروانه وار بسوزاند.گوته

زیاده روی در گفتار برای زنان خیلی طیعی تر از راستگویی است.گوته

مرد عمل وجدان ندارد ، تنها مرد اندیشه است که با وجدان است .گوته

آنجا که نور بیشتر است سایه های سیاه تری می توان یافت .گوته

قله ها را مگر با پیمودن را ه های پیچ در پیچ نمی توان فتح کرد.گوته

سخن گفتن یک نوع نیاز است ، ولی گوش دادن هنر است .گوته

اگر مردم زبان یکدیگر را میفهمیدند ، اختلاف از میان برداشته میشد.گوته

کسی که میخواهد رازی را حفظ کند باید این واقعیت را که رازی دارد ، پنهان کند .گوته

دوستی مثل اسناد کهنه است ،قدمت تاریخ آن را قیمتی می کند.گوته

خوشبخت ترین فرد کسی است که خوشبختی را در خانه خود جستجو کند.گوته

برخی نومیدانه در قید بندگی هستند و به غلط چنین میپندارند که آزادند.گوته

وجود خار در گل مایه اندوه ماست ، وجود گل در کنار خار باید مایه شادی ما باشد.گوته

روحی که زیبایی را میبیند گاهی تنها می ماند .گوته

بزرگترین مشکل ها جایی نهفته است که ما هرگز انتظارش را نداریم.گوته

اگرزندگی بی نهایت شادتر بود اگر در 80 سالگی به دنیا می آمدیم و به تدریج به 18 سالگی می رسیدیم. مارک تواین

بزرگان به كارهای كوچك و بی اهمیت بسیار زود رسیدگی می كنند. مارک تواین

کار یعنی هر چیزی که مجبور به انجام دادنش باشید و بازی یعنی هر چیزی که مجبور به انجام دادنش نباشید. مارک تواین

تفاوت بین حرف راست و حرف تقریبا راست مثل تفاوت صاعقه است با کرم شبتاب. مارک تواین

يك دروغ ممكن است دنيا را دور بزند و به جاي اولش برگردد؛ اما در همين مدت، يك حقيقت هنوز دارد بند كفش هاي خود را مي بندد تا حركت كند. مارک تواین

مشکل این نیست که تعداد احمق ها زیاد است ،مشکل در توزیع نامناسب آن هاست. مارک تواین

وقتی جوانتر بودم همه چيز را به خاطر می‌آوردم، حالا می‌خواست اتفاق افتاده باشد يا نه! مارک تواین

عشق عينک سبزی است که با آن انسان کاه را يونجه می‌بيند. مارک تواین

برای بهترین ایده منتظر نمان ، ایده بهتر را انجام بده ، بهترین نیز به دنبال آن خواهد آمد. مارک تواین

الماس را جز در قعر زمین نمی توان یافت و حقایق را جز در اعماق فکر نمی توان کشف کرد. مارک تواین

بخشندگي، انتشار بوي گل بنفشه به ته كفش است كه لگدمالش كرده است. مارک تواین

زندگي، چيزي جز مبارزه ميان عاطفه و عقل نيست. مارک تواین

چاپلوسها تنها، همانند دوست هستند. همانطوري كه گرگ ها به سگ ها شباهت دارند. مارک تواین

کاش هیچوقت حس ترس را تجربه و کشف نمیکردم.این حس لحظه هایم را خراب و شادیم را از بین میبرد. مارک تواین

بهتر است دهانت را ببندي و احمق بنظر برسي، تا اينكه بازش كني و همه بفهمند كه به راستي احمقي! مارک تواین

كسي كه نتواند خود را مهار كند، بدون شك قادر به مهار ديگران هم نخواهد بود. مارک تواین

بيست سال بعد، بابت كارهايي كه نكرده اي بيشتر افسوس مي خوري تا بابت كارهايي كه كرده اي. بنابراين، روحيه تسليم پذيري را كنار بگذار، از حاشيه امنيت بيرون بيا، جستجو كن، بگرد، آرزو كن و كشف كن. مارک تواین

راز پيشرفت در آغاز كردن است. راز آغاز كردن در آن است كه وظايف سخت و پيچيده ي خود را به وظايف كوچكي كه قابل مديريت كردن باشند، بشكنيد و سپس از نخستين آنها آغاز كنيد. مارک تواین

انسان براي كسب محبت دست به خيلي كارها مي زند؛ اما براي تحريك حسادت ديگران هر كاري كه از دستش ساخته باشد، انجام مي دهد. مارک تواین

سعي نكن به يك خوك آواز خواندن ياد بدهي؛ هم وقت خودت را هدر مي دهي و هم خوك را اذيت مي كني. مارک تواین

آسمان هركس به اندازه ي روشني و تاري قلب او، روشن يا تار است. مارک تواین

بهترين راه براي درك هر چیز ، تجربه‌ كردن آن است.چون با حدس و گمان هیچوقت دانا نخواهی شد. مارک تواین

ما در عمر خود نگران دشواریها و سختیهایی زیادی هستیم که بیشتر آنها هرگز روی نمیدهد. مارک تواین

صادق ترین،بی توقع ترین،مفیدترین و دائمی ترین رفیق برای هر کسی کتاب است. مارک تواین

دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند. کوروش کبیر

خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن کوروش کبیر

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. کوروش کبیر

آنچه جذاب است سهولت نيست، دشواري هم نيست، بلکه دشواري رسيدن به سهولت است .کوروش کبیر

وقتي توبيخ را با تمجيد پايان مي دهيد، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر مي کنند، نه رفتار و عملکرد شما .کورش کبیر

سخت کوشي هرگز کسي را نکشته است، نگراني از آن است که انسان را از بين مي برد .کوروش کبیر

پيش از آنکه پاسخي بدهي با يک نفر مشورت کن ولي پيش از آنکه تصميم بگيري با چند نفر .کوروش کبیر

تنها راهي که به شکست مي انجامد، تلاش نکردن است .کوروش کبیر

دشوارترين قدم، همان قدم اول است .کوروش کبیر

عمر شما از زماني شروع مي شود که اختيار سرنوشت خويش را در دست مي گيريد .کوروش کبیر

باران باش و ببار نپرس كاسه هاي خالي از آن كيست.کورش کبیر

من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.کوروش کبیر

هرچه بالاتر روی، از نظر آنان كه پرواز نمی دانند كوچكتر به نظر خواهی رسید. آندره ژید

هیچ كس موفق نمی شود سرزمین جدیدی را كشف كند، مگر اینكه بپذیرد مدت زیادی رنگ خشكی را نبیند. آندره ژید

بهتر است برای چیزی كه هستی، مورد نفرت باشی تا اینكه برای چیزی كه نیستی محبوب باشی. آندره ژید

كارهایی هست كه دیگران هم می توانند انجام دهند، آن را انجام نده. حرفهایی هست كه دیگران هم می توانند بزنند، آن را بیان نكن و چیزهایی هست كه دیگران هم می توانند بنویسند، آن را ننویس! كاری را بكن كه فقط تو می توانی انجامش بدهی.  آندره ژید

به نظر من، ما روزی خواهیم مرد كه نخواهیم و نتوانیم از زیبایی لذت ببریم و درصدد نباشیم آن را دوست بداریم.  آندره ژید

زیباترین مطالب آنهایی است كه با جنون شروع شده اند اما خردمندانه نوشته شده اند.  آندره ژید

به كسی كه حقیقت را جستجو می كند باور داشته باش و به كسی كه مدعی دستیابی به حقیقت است شك كن. آندره ژید

همه چیز پیش تر گفته شده، اما چون كسی گوش نكرده، دوباره برمی گردیم و تكرارش می كنیم. آندره ژید

مجازاتی در جهنم وجود ندارد جز اینكه مجبوری كارهای ناتمام را تمام كنی. آندره ژید

 


یک شنبه 4 فروردين 1393برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد

سخنان حکیمانه از بزرگان1

من وقت را هدر دادم و اکنون اوست که مرا هدر می­دهد.ویلیام شکسپیر

ای جسارت! دوست من باش.ویلیام شکسپیر

دوستی نعمت گرانبهائی است ،خوشبختی رادوبرابر می کندوبه بدبختی تخفیف میدهد. ویلیام شکسپیر

اگر كسی را دوست داری رهایش كن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده . ویلیام شکسپیر

از بزرگی نترس؛ بعضی بزرگ زاده می­شوند، برخی بزرگی را به دست می­آورند و بعضی بزرگی را به دامانشان می­اندازند. ویلیام شکسپیر

آه که دروغ چه چهره زیبایی دارد. ویلیام شکسپیر

به  لب­هایت خوار و خفیف کردن نیاموز که برای بوسیدن آفریده شده­اند. ویلیام شکسپیر

خدا به تو یک صورت داده است و تو از آن صورت دیگری ساخته ای. ویلیام شکسپیر

صورت شما كتابیست كه مردم می توانند از آن چیز های عجیب بخوانند. ویلیام شکسپیر

به عمقت برو، در بزن و بپرس قلبت چه می­داند. ویلیام شکسپیر

اگر کلمات نایاب شوند، به­ندرت بیهوده مصرف می­شوند. ویلیام شکسپیر

با خنده و شادی، بگذار چین و چروک­های پیری از راه برسند. ویلیام شکسپیر

چقدر بدبختند آنان که صبر و شکیبایی ندارند؛ مگر نه آن است که زخم ذره ذره التیام می­یابد. ویلیام شکسپیر

ترسو قبل از مرگش بارها می­میرد؛ دلیر فقط یک بار طعم آن را می­چشد.ویلیام شکسپیر

عجیب است که گوش بشر در مقابل نصیحت کر شود ولی نسبت به چاپلوسی شنوا . ویلیام شکسپیر

موطن آدمی را در هیچ نقشه جغرافیای نشانی نمی توان یافت، موطن آدمی در قلب همه کسانی است که دوستش دارند! ویلیام شکسپیر

چرخ فلک، قایق­هایی را به حرکت در می­آورد که پارو آنها را به حرکت درنیاورده است.ویلیام شکسپیر

زندگی داستانی است که یک ابله تعریف می­کند؛ پر از غوغا و هیاهو اما نامفهوم.ویلیام شکسپیر

زندگی کمدی است برای کسی که فکر می کند و تراژدی است برای کسی که احساس می کند. ویلیام شکسپیر

اگر غبطه خوردن به عزت و شرافت گناه است پس من مجرم­ترین روح زمینم. ویلیام شکسپیر 

چیزی نداشته باشی؛ چیزی برای از دست دادن نداری. ویلیام شکسپیر

ظن و گمان همیشه در کمین ذهن گناه­آلود است. ویلیام شکسپیر

جهنم خالی است چون همه دیوها اینجا هستند. ویلیام شکسپیر

مگر پرتو شمع تا کجا می­رسد؛ مرگ خوب هم در این دنیای حرف نشنو همین قدر می­درخشد. ویلیام شکسپیر

من در قید خوشنودی تو، با جوابی که می­دهم، نیستم. ویلیام شکسپیر

اگر انجام دادن، به اندازه دانستن نیک از بد آسان بود، نمازخانه­ها کلیسا بودند و کلبه درویشان قصر پادشاهان. ویلیام شکسپیر

اگر توانستی با نگاه به بذرهای زمان بگویی کدام جوانه می­زند و کدام نمی­زند، بعد با من حرف بزن. ویلیام شکسپیر

نه خوب است و نه بد؛ فکر ماست که از آن خوب یا بد می­سازد. ویلیام شکسپیر

زندگی به اندازه یک داستان تکراری که گوش گنگ مرد خواب­آلود را می­آزارد خسته­کننده است.ویلیام شکسپیر

مثل امواج که به سوی ماسه­های ساحل شتابانند لحظات ماست که برای رسیدن به پایان بی­قرارند. ویلیام شکسپیر

ای خدا، ای خدا! تا کی اسیر پلیدی [ناشی از] دروغ بمانیم. ویلیام شکسپیر

عشق جوانتر از آن است که بداند وجدان چیست. ویلیام شکسپیر

دختران هیچ نمی­خواهند جز شوهر و وقتی به دست آوردند همه چیز می­خواهند. ویلیام شکسپیر

هر که سرگیجه دارد فکر می­کند دنیا دور خودش می­چرخد. ویلیام شکسپیر

آدم­ها پنجره را به روی طلوع خورشید می­بندند. ویلیام شکسپیر

غرورم با ثروتم از دست رفت. ویلیام شکسپیر

چه غم شیرینی است جدایی. ویلیام شکسپیر

شیطان برای رسیدن به مقصودش به کتاب آسمانی هم استناد می­کند. ویلیام شکسپیر

گوش­هایت را به همه بسپار اما صدایت را به عده­ای معدود. ویلیام شکسپیر

به افکارت زبان نده. ویلیام شکسپیر

ظرف که خالی باشد صدای بیشتری دارد. ویلیام شکسپیر

دوران طلایی پیش روست نه پشت سر. ویلیام شکسپیر

اگر اشکی داری آماده شو تا آن را فرو بریزی. ویلیام شکسپیر

دیوانه، عاشق و شاعر از یک قماشند: هر سه اهل خیال. ویلیام شکسپیر

محتوای جاه­طلبی به­مثابه سایه رؤیاست. ویلیام شکسپیر

هنوز هنری خلق نشده که افکار را از روی صورت بازسازی کند.ویلیام شکسپیر

هر کس باید با شکیبایی نتیجه رفتارش را تحمل کند.ویلیام شکسپیر

وزن دشمن را بیشتر از آنچه به نظر می­آید حساب کن. ویلیام شکسپیر

سه ساعت زودتر بهتر از یک دقیقه دیرتر. ویلیام شکسپیر

برای آن که کار درست بزرگی انجام بدهی، اشتباه کوچک مرتکب شو. ویلیام شکسپیر

آن که تاج بر سر دارد، بی­قرار سر بر بالین ­گذارد .ویلیام شکسپیر

محکوم زمانیم و زمان محکوم گذشتن. ویلیام شکسپیر

هر آنچه گذشت مقدمه است.ویلیام شکسپیر

وقتی پدر به پسر چیزی می­دهد هر دو می­خندند؛ وقتی پسر به پدر چیزی می­دهد هر دو می­گریند. ویلیام شکسپیر

وقتی غم می­آید، فقط با یک مأمور مخفی نمی­آید بلکه با چند لشکر از راه می­رسد.ویلیام شکسپیر

آهسته و عاقلانه! آنان که تند می­دوند سکندری می­خورند.ویلیام شکسپیر

زاده شدن همچون ربوده شدن است، که بعد از آن به عنوان برده فروخته می­شوی. ویلیام شکسپیر

یه رفیق تو دربار بهتر از دهشاهی تو کیف جیبیه. ویلیام شکسپیر

یه احمق فکر می­کنه عاقله اما یه عاقل می­دونه که احمقه.ویلیام شکسپیر

خوبی زیادی هم بد از آب درمیاد. ویلیام شکسپیر

بهتره احمق با حضور ذهن باشی تا با حضور ذهن احمق.ویلیام شکسپیر

آدم تبهکار می‌رود ولی شرش بعد از او می‌ماند. ویلیام شکسپیر

آن کس که جرأت انجام کارهای شایسته دارد، انسان است. ویلیام شکسپیر

آن کس که مال مرا بدزدد، چیز بی ارزشی را ربوده‌است، اما آن‌که نام نیک مرا برباید، جزئی از وجود مرا می‌برد که او را غنی نمی‌کند اما در واقع مرا حقیر می‌سازد. ویلیام شکسپیر

آیا می‌دانید که انسان چیست؟ آیا نسب و زیبایی و خوش‌اندامی و سخن‌گویی و مردانگی و دانشوری و بزرگ‌منشی و فضیلت و جوانی و کرم و چیزهای دیگر از این قبیل، نمک و چاشنی یک انسان نیستند؟ ویلیام شکسپیر

از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی محال، خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است. ویلیام شکسپیر

اگر در این جهان از دست و زبان مردم در آسایش باشیم، برگ درختان، غرش آبشار و زمزمه جویبار هریک به زبانی دیگر با ما سخن خواهند گفت. ویلیام شکسپیر

اگر دوازده پسر داشتم و همه را به طور یکسان دوست می‌داشتم و یازده پسرم را در راه میهن قربانی می‌کردم، بهتر از این بود که یکی پس از دیگری در بستر خواب بمیرند. ویلیام شکسپیر

امان از وقتی که مردم، دزد عقل را به گلوی خود بریزند، منظور از دزد عقل، مشروبات الکلی است، واقعأ که هیچ عاقلی این کار را نمی‌کند. ویلیام شکسپیر

اندیشه‌ها، رؤیاها، آه‌ها، آرزوها و اشک‌ها از ملازمان جدایی‌ناپذیر عشق می‌باشند. ویلیام شکسپیر

ای فتنه و فساد، تو چه زود در اندیشه مردان نومید رخنه می‌کنی. ویلیام شکسپیر

بدی‌های ما در دنیا به یادگار می‌ماند و خوبی هایمان همراه با ما به گور می‌رود. ویلیام شکسپیر

بذله‌گویی برازنده‌ترین لباسی است که در یک مجلس می‌توان پوشید. ویلیام شکسپیر

برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را نیز بسوزاند. ویلیام شکسپیر

برای لذت بردن کافیست اندکی احمق باشی. ویلیام شکسپیر

به دست آور آنچه را که نمی‌توانی فراموشش کنی و فراموش کن آنچه را که نمی‌توانی بدست آوری. ویلیام شکسپیر

تردیدهای ما خائنینی هستند که با نصایح خود، ما را از حمله به دشمن باز می‌دارند، درحالی که تصمیمی راسخ و حمله‌ای به موقع می‌تواند فتح و پیروزی را نصیب ما سازد. ویلیام شکسپیر

تملق خوراک ابلهان است. ویلیام شکسپیر

جایی‌که تخم محبت کاشته شود، شادمانی می‌روید. ویلیام شکسپیر

جوانی و پیری با یک دیگر قابل مقایسه نیستند. جوانی مایه نشاط و سعادت است و پیری موجب فلاکت و حسرت. جوانی نیمروز زندگانی است و پیری شبانگاه ظلمانی. جوانی دوره خودنمایی و شجاعت است و پیری روزگار ترس و مذلت، جوان چون آهوی وحشی با نشاط و غرور در وادی زنگی می‌دود و پیر چون مردی لنگ آهسته و با هزار زحمت ، قدم برمی‌دارد. ویلیام شکسپیر

جوانی جرعه‌ای است فرح‌انگیز ولی حیف که به پیری آمیخته‌ است. ویلیام شکسپیر

چراغ کوچکی در شب، تاریکی را می‌شکافد و به اطراف نور می‌دهد، کار خوب اگرچه کوچک و ناچیز باشد در نظر من کوچک و ناچیز نیست. ویلیام شکسپیر

در سرتاسر اعمال بشر، جزر و مدی موجود است که اگر آدمی در مجرای آن واقع شود، به ساحل سعادت می‌رسد وگرنه سراسر عمر وی در گودال‌های بدبختی و فلاکت سپری خواهد شد. ویلیام شکسپیر

در سینه خود شراره‌ای آسمانی دارم که نامش وجدان است.ویلیام شکسپیر

دشمنان بسیاری دارید که نمی‌دانند چرا دشمن شما هستند ولی همچون سگ های ولگرد هنگامی که رفقایشان بانگ بردارند، آنها نیز پارس می‌کنند. ویلیام شکسپیر

دنیا مانند یک تماشاخانه‌است، هرکس رل خود را بازی می‌کند و سپس مخفی می‌شود.ویلیام شکسپیر

دوستی نعمت گرانبهایی است، خوشبختی را دوبرابر می‌کند و از بدبختی می‌کاهد. ویلیام شکسپیر

دنیا، سراسر صحنه بازی است و همه بازی‌گران آن به نوبت می‌آیند و می‌روند . نقش خود را به دیگری می‌سپارند. ویلیام شکسپیر

دیدن و حس کردن، وجودداشتن است، زندگی در اندیشه‌است. ویلیام شکسپیر

دیوانه خودش را عاقل می‌پندارد و عاقل هم می‌داند که دیوانه‌ای بیش نیست. ویلیام شکسپیر

زنبور هرچقدر باشد،گل از آن بیشتر است؛ دل‌های ماتم زده هر اندازه باشند، قلب‌های شاد زیادترند. ویلیام شکسپیر 

زندگی از تار و پود خوب و بد بافته شده‌است، فضیلت ما وقتی می‌تواند بر خود ببالد که از خطاهای ما شلاق نخورد و جنایت‌های ما وقتی نومید می‌شود که مورد ستایش فضیلت‌های ما قرار نگیرد. ویلیام شکسپیر

سعادتمند کسی است که به مشکلات و مصایب زندگی لبخند زند. ویلیام شکسپیر

شادمانی در خانه‌ای است که مهر و محبت در آن مسکن دارد. ویلیام شکسپیر

شخص عاقل و هشیار به هرجا قدم بگذارد، سعادت و فراغت بال همراه اوست زیرا در جهان بجز خوبی وزیبایی  چیزی نمی‌بیند. ویلیام شکسپیر

عشق غالبأ یک‌نوع عذاب است، اما محروم بودن از آن مرگ است! ویلیام شکسپیر

عقل و هوش خود را با خوشی و نشاط دمساز کن تا هزاران آسیب از میان برود و عمرت دراز شود. ویلیام شکسپیر

علامت و نشان حقیقی اصالت و علو شأن، نوازش و ترحم آمیخته با شادمانی و گشاده‌رویی است. ویلیام شکسپیر

کاری که وظیفه و صمیمیت در آن دخالت دارد، خلل‌پذیر نیست. ویلیام شکسپیر

کسانی که دنیا را از دست می‌دهند آن را با فکر و وسواس می‌خرند. ویلیام شکسپیر

کشنده تر از نیش مار ، بچه حق‌ناشناس است. ویلیام شکسپیر

کینه پنهان نمی‌ماند. ویلیام شکسپیر

گذشت زمان هرچه از موهای مردم می‌کاهد، به خرد آن‌ها میفزاید. ویلیام شکسپیر

گربه ما وقت تولد از آن رو است که به صحنه بزرگ جنون و حماقت وارد شده‌ایم. ویلیام شکسپیر

مردی که دردرون خویش موسیقی ندارد و نداهای خوش و دلنشین او را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد، برای خیانت، توطئه و غارتگری مناسب می‌باشد و هیچ کس نباید به او اعتماد کند. ویلیام شکسپیر

مسکنت در کوی هنرمندان و رنجبران راه ندارد و شادمانی در خانواده‌ای است که مهربانی در آن جا حکومت می‌کند. ویلیام شکسپیر

مصائب خود را مانند لباستان با کمال بی‌اعتنایی تحمل کنید. ویلیام شکسپیر

من از خوشبختی‌های این جهان بهره‌مند گردیده‌ام زیرا در زندگی عاشق شده‌ام. ویلیام شکسپیر

من همیشه میل دارم از اشخاص نجیب پیروی کرده و از آنان چیز بیاموزم. ویلیام شکسپیر

موفقیت هائی که نصیب بشر شده عمومأ در سایه تحمل و بردباری بوده‌است. ویلیام شکسپیر

می‌دانیم که چیستیم اما نمی‌دانیم که چه می‌شویم. ویلیام شکسپیر

وجود ما به منزلهٔ باغی است که ارادهٔ ما باغبان آن است. ویلیام شکسپیر

وقتی ناراحتی بزرگی پیش آید، رنج و غم‌های دیرین از یاد می‌رود. ویلیام شکسپیر

هر اندازه گناهی بزرگ کهنه شود و به حال اختفا باقی بماند سرانجام هنگام مرگ یا بروز خطر، چون فرصت کشف آن فرارسد، به صورت موحشی زهر خود را برجان آدمی می‌ریزد. ویلیام شکسپیر 

هر چه را که دوست داری بدست آور وگرنه مجبور می‌شوی هر چه را که بدست می‌آوردی دوست داشته باشی.ویلیام شکسپیر

هرکس فقیر و قانع باشد ثروتمند است. ویلیام شکسپیر

همیشه حرف حق را بدون بیم بیان کن و شیطان را خجل ساز. ویلیام شکسپیر

همیشه کار کنید و بکوشید تا جامه افتخار و عظمت را بپوشید، همیشه در نظر داشته باشید که افتخارات تازه‌ای به دست آورید زیرا افتخارات گذشته همچون شمشیری است که زنگ زده و از رونق افتاده باشد . ویلیام شکسپیر

هیچ چیز ، بد یا خوب نیست، فقط نیروی اندیشه بدی و خوبی و سعادت و شقاوت را می‌آفریند. ویلیام شکسپیر

یقینأ رفتار حکیمانه یا وضع جاهلانه همچون بیماری از شخصی به شخص دیگر سرایت می‌کند، پس لازم است که انسان‌ها مواظب انتخاب معاشران خود باشند. ویلیام شکسپیر

اگر تمام شب را بخاطر از دست دادن خورشید  گربه کنی لذت دیدن ستاره‌ها را از دست خواهی داد. ویلیام شکسپیر

داشتن علم بهتر از داشتن ثروت است ولی نداشتن ثروت بدتر از نداشتن علم است. ویلیام شکسپیر

در دریای پرتلاطم زندگی همیشه موجی را می توان یافت که اگر با آن حرکت کنید شما را به ساحل خوشبختی می رساند. ویلیام شکسپیر

به خدا سوگند که خروارها فریب خوردگی بهتر از یک جو بدگمانی است! ویلیام شکسپیر

احمق ها هیچ گاه کمتر از عهد کنونی محبوبیت نداشتنه اند ، چون خردمندان به جای آنان خودنمایی میکنند و نمیدانند از عقل خود چگونه بهره ببرند زیرا رفتارشان تؤام با تقلید است .ویلیام شکسپیر

من تو را همچون خوابی در خاطر دارم،خوابی زیبا هنگامی که چون پادشاهی می خوابم و وقتی بیدار می شوم تو را در بر ندارم . ویلیام شکسپیر

این ادعا که حکومت نماینده مردم است،رویای پوچ و باطلی است. تولستوی

در دنیا لذتی که با لذت مطالعه برابری کند ، وجود ندارد. تولستوی

عشق ورزیدن کافی است ،آنگاه همه چیز لذت بخش است. تولستوی

دوست داشتن رحمت است .مورد محبت قرار گرفتن ،خوشبختی است. تولستوی

مردان بلند نام و با آوازه هرگز نمیمیرند ،زیرا که گورشان قلوب نسلهای آینده است.تولستوی

کسي از دانش خود برخوردار مي شود که به دانش خود عمل کند.تولستوی

نيکي همه چيز را مغلوب ميکند و خودش هرگزمغلوب نمي شود.تولستوی

انسان تنها برای نیكی كردن آفریده شده است.تولستوی

بدون دانستن اینکه کیستم وچرا اینجا هستم ، زندگی ناممکن است.تولستوی

بشر تا زمانی که زندگی را به عنوان چیزی مقدس باور نداشته باشد و به همنوعان خود به چشم برادر نگاه نکند، زندگی دیگران را تباه خواهد کرد. تولستوی

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

گفتن اینکه شما میتوانید در بقیه زندگی تان کسی را دوست داشته باشید ،مانند گفتن این است که تا زمانی که زنده اید ،شمعی خواهد سوخت.تولستوی

همه میخواهند بشریت را تغیر دهند ُاما هیچ کس به تغییر دادن خویش نمی اندیشد. تولستوی

بدترين و خطرناکترين کلمات اينست: «همه اين جورند».... تولستوی

آن عصای جادویی به من واگذار شده ،این منم که باید چگونی استفاده از آن را بدانم. تولستوی

بزرگ ترين الماس جهان آفتاب است،که خوشبختانه بر گردن همه مي درخشد.چارلی چاپلین
مردمان روی زمین استوار ، بیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند .چارلی چاپلین
دنیا آنقدر وسیع است که برای همه مخلوقات جا هست. به جای آن که جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خودتان را بیابید. چارلی چاپلین
برهنگی بیماری عصر ماست. چارلی چاپلین
حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدر و مادرانند. چارلی چاپلین
وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان میدهد ،شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید. چارلی چاپلین
فیلمسازان باید به این نکته نیز بیاندیشند که فیلمهایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش خواهند داد. چارلی چاپلین
درخشان ترین تاجی که مردم بر سر می نهند در آتش کوره ها ساخته شده است . چارلی چاپلین
ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتیاج و اراده نداری بازار نرو. چارلی چاپلین

از دشمن خود یکبار بترس و  از دوست خود هزار بار. چارلی چاپلین

خوشبختی فاصله اين بدبختی  تا بدبختی ديگر است. چارلی چاپلین
اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود. چارلی چاپلین
من دریافته ام که ایده های بزرگ هنگامی به ذهن راه می یابند که مصمم به داشتن چنین ایده هایی باشیم. چارلی چاپلین
نقاش کامل آنست که از هیچ برای خود سوژه بسازد. چارلی چاپلین
شکست خوردن ناراحتی ندارد.آدم باید شجاع باشد تا بتواند از خودش یک احمق بسازد! چارلی چاپلین
شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی را داشتی ،اما حالا که به آن دعوت شده ای ، تا میتوانی زیبا برقص. چارلی چاپلین
این یکی از تضادهای زندگی ما است ،که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام میدهد .چارلی چاپلین
حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است . چارلی چاپلین
انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد. چارلی چاپلین
خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست . هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده را نابود نکرده است. چارلی چاپلین
اگر روزي خيانت ديدي،بدان که قيمتت بالاست .چارلی چاپلین

شگفتا که از مرگ میهراسیم ولی آرزوی خفتن و رویاهای زیبا را داریم.جبران خلیل جبران

زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند . جبران خلیل جبران

چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران

هنگامی که به بالای کوه رسیدید ، تازه آغاز بالا رفتن است.جبران خلیل جبران

هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران

و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟ آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود. پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان. جبران خلیل جبران

چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ، روزی قد خواهد کشید و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت . جبران خلیل جبران

این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند. جبران خلیل جبران

اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند . جبران خلیل جبران

دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است. جبران خلیل جبران

رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران

سرود آزادی از بین میله های زندان بیرون نمی آید.جبران خلیل جبران

پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق زمین بیرون کشد ، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت ؟! . جبران خلیل جبران

مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ، اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو باشد . جبران خلیل جبران

ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی . جبران خلیل جبران

وقتی حیوانی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد. خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است. جبران خلیل جبران

مبادا او که دارای اشتیاق و نیرویی فراوان است ، به کم شوق طعنه زند که : “چرا تو تا این حد خمود و دیررسی؟! ” . زیرا ، ای سوته دل ! فرد صالح هرگز از عریان و لخت نمی پرسد ” لباست کو؟! ” و از بی پناه سوال نمی کند ” خانه ات کجاست ؟! ” . جبران خلیل جبران

تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم را محو نمی کند . جبران خلیل جبران

مبادا از روی دلسوزی در برابر آنان که میلنگند ،بلنگید!جبران خلیل جبران

شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد. جبران خلیل جبران

کار تجسم عشق است. جبران خلیل جبران

به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود . جبران خلیل جبران

اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط . جبران خلیل جبران

مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید . زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه . اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید . جبران خلیل جبران

شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیم های گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟ . جبران خلیل جبران

از يك خود كامه، يك بدكار، يك گستاخ، يا كسی كه سرفرازی درونی اش را رها كرده، چشم نيك رای نداشته باش . جبران خلیل جبران

زندگی روزمره شما پرستشگاه و نیز دیانت شماست . جبران خلیل جبران

برادرم تو را دوست دارم ، هر كه می خواهی باش ، خواه در كليسايت نيايش كنی ، خواه در معبد، و يا در مسجد . من و تو فرزندان يك آيين هستيم ، زيرا راههای گوناگون دين انگشتان دست دوست داشتنی “يگانه برتر ” هستند ، همان دستی كه سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست يافتن به همه چيز را رسايی و بالندگی جان می بخشد . جبران خلیل جبران

شرم سپری محکم در برابر نگاه ناپاکان است.جبران خلیل جبران

در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از شکستهای خود نروید . جبران خلیل جبران

چه ناچيز است زندگی كسی كه با دست هايش چهره خويش را از جهان جدا ساخته و چيزی نمی بيند، جز خطوط باريك انگشتانش را . جبران خلیل جبران

بعضی از مردم با شادی میبخشند و شادی برای آنها پاداش همان بخشش است .جبران خلیل جبران

حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر . جبران خلیل جبران

چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . جبران خلیل جبران

بسياری از دين ها به شيشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بينيم، اما خود، ما را از راستی جدا می كنند . جبران خلیل جبران

ایمان از کردار جدا نیست و عمل از پندار . جبران خلیل جبران

زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دين شماست .آنگاه كه به درون آن پای می نهيد، همه هستی خويش را همراه داشته باشيد . جبران خلیل جبران

گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پیاله کوچک کلام نمی کنند به گرمای مهربان سینه ی آنان باشد که جان به سکوتی موزون ماوی گزیند . جبران خلیل جبران

انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پيش رفته و راه بشريت را روشن می سازد . جبران خلیل جبران

اگر به دیدار روح مرگ مشتاقید ، هم به جسم زندگی روی نمایید و دروازه های دل بدو برگشایید . که زندگانی و مرگ ، یگانه اند ، همچنانکه رودخانه و دریا . جبران خلیل جبران

اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ، زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ، ای بسا که در غیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد . جبران خلیل جبران

براستی آيا اين خداوند است که انسان را آفريده است يا عکس آن؟ خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقيقت گشوده می شوند و آنها را برای تمام کسانی که با دست ايمان به آن می کوبند ، باز می کند. نيکی در انسان بايد آزادانه جريان و تسرِی يابد .جبران خلیل جبران

همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است. جبران خلیل جبران

شايد بتوانيد دست و پای مرا به غل و زنجير کشيد و يا مرا به زندانی تاريک بيافکنيد ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آوريد. جبران خلیل جبران

آنگاه مردم را درست می ببینی که در بلندیهای سر به آسمان کشیده حضور داشته باشی و نیز در منزلگاههای دور . جبران خلیل جبران

بیکدیگر عشق بورزید ولی عشق را به بند نکشید. جبران خلیل جبران

آنچه شايسته نيست به آرزو مخواه،و بدان كه انتقام  خدا از بنده، به خشمِ بي رحمانه و بي حرمتي و سرزنش نبـُود،بلكه به متحول كردن و ادب كردن از فرط  عشق باشد. افلاطون

در جهان یگانه مایه نیكبختی انسان محبت است. افلاطون

نیرومند ترین مردم كسی است كه بر خشم خود غلبه كند. افلاطون

زینت انسان به سه چیز است علم ،محبت ،آزادی. افلاطون

عوام ثروتمندان را محترم می دانند و خواص دانشمندان را. افلاطون

به عقیده من تنها موضو عی كه شایسته است مغز انسان را نگران بدارد آینده فرزندان اوست و اندیشه این موضوع كه چه كار كند تا فرزندان او خوشبخت شوند ؟افلاطون

كسی كه در ایام موفقیت و خوشی تو را ثنا گوید با آنچه در تو نیست ، البته در روز ناسازی و اقتراق هم از دروغ و بهتان در حق تو دریغ نخواهد كرد. افلاطون

سزاوار است مرد عاقل هنگام تناول لذائذ یاد اورد تلخی دوا را و زیاد نخورد. افلاطون

آنان كه می خواهند خوب زندگی كنند باید به حقیقت نزدیك بشوند زیرا پس از نیل به مقام حقیقت یابی است كه دست از غم و اندوه دنیا دست بر می دارند. افلاطون

درغگو از دروغگوی دیگر در حذر است . افلاطون

با دوست طوری رفتار كن كه به حاكم محتاج نشوی وبا دشمن طوری معامله نما كه اگر كار به محاكمه كشید ظفر تو را باشد. افلاطون

از نزدیكی به كسی كه قادر به حفظ اسرار و رموز خود نیست پرهیز نما. افلاطون

رقت به سه كس واجب است :

1-عاقلی كه حكم جاهلی بر او روان باشد .

2-قویی كه گرفتار ضعیفی گردد.

3-كریمی كه محتاج لئیمی باشدافلاطون

بي صبري انسان را از هيچ رنجي نمي رهاند، بلكه درد جديدي براي از پا درآوردن شخص بوجود مي آورد. افلاطون

از خدا چيزي مخواه كه نفعِ آن منقطع (مقطعي) بـُود،و يقين داشته باش كه همه ي مواهب از حضرت  اوست،و از او نعمت هاي باقي (نعمتهايي كه مثل  انرژي پايستگي دارند!)،و فوايدي كه از تو مفارقت(جدايي) نتواند كرد، التماس كن.افلاطون

معبود  خويش را بشناس و حقِ او را نگه دارافلاطون

هميشه با آموزش دادن و آموزش گرفتن باش، و توجه بر طلب  علم را مقدم دار. افلاطون

اهلِ علم را به كثرت  علم امتحان مكن،بلكه اعتبار  حال  ايشان به دوري از شر و فساد كن.افلاطون

هميشه بيدار باش كه شرور را اسباب بسيار است،افلاطون

بر آسايش و خواب اقدام مكن،مگر بعد از آنكه محاسبه ي نفس در سه چيز را به تقديم رسانيده باشي: اول آنكه تأمل كني تا در آن روز هيچ خطا از تو واقع شده است يا نه دوم آنكه تأمل كني تا هيچ خير اكتساب كرده اي يا نه سوم آنكه كوتاهي كرده اي در عمل به نداي درونت يا نه. افلاطون

ياد كن كه چه بوده اي در اصل،و چه خواهي شد بعد از مرگ،و هيچكس را ايذا رنجور مكن،كه كارهاي عالم در معرضِ تغير و زوال است.افلاطون

بدبخت آن كس بُوَد كه از تذكر ِ عاقبت غافل بُود و از لغزش باز نايستد. افلاطون

سرمايه ي خود را از چيزهايي كه از ذات تو خارج بُود مساز.افلاطون

در فعل خير با مستحقان، انتظار ِ سؤال مدار ، بلكه پيش از التماس افتتاح مكن (منتظر نه ايست تا رنجوري از تو گدايي كند تا بعدش تو به او كمك كني ،قبل از اينكه التماس كند، شروع به كمك كن) افلاطون

روزگاری ، شأن و مقام تو پایین آمد ، ناامید مشو . آفتاب هر روز هنگام غروب پایین می رود تا بامداد روز دیگر بالا بیاید .افلاطون

در جهان یگانه مایه نیکبختی انسان محبت است .افلاطون

زینت انسان سه چیز است : علم – محبت – آزادی افلاطون

عوام ثروتمند را محترم می دارند و خواص دانشمندان را .افلاطون

به دنیا نیامدن بهتر از تعلیم نیافتن و نادان ماندن است زیرا جهالت ریشه همه بدبختی ها است . افلاطون

جان را فدای یاران موافق کنید .افلاطون

&n

یک شنبه 4 فروردين 1393برچسب:,

|
 
{background:url('http://upload7.ir/imgs/2014-03/42176368880498725927.jpg') no-repeat center top


به وبلاگ خودتون خوش آمدید

http://upload7.ir/imgs/2014-03/42176368880498725927.jpg

 

 

مریم

 

5 ارديبهشت 1393
7 فروردين 1393
2 فروردين 1393
1 فروردين 1393
7 اسفند 1392
6 اسفند 1392
4 اسفند 1392
3 اسفند 1392
2 اسفند 1392
1 اسفند 1392

 

تفاوتهای جالب چپ دست ها وراست دستها
آموزش فال قهوه
سخت افزار نورومورفیک‌ جدید، مغز انسان را شبیه‌سازی خواهد کرد
دانستیهای جالب در مورد گیتار
بهترین روش برای حرف زدن با همسر
شگفتی های خلقت
اشعار حسین پناهی
سخنان حکیمانه از بزرگان4
سخنان حکیمانه از بزرگان3
سخنان حکیمانه از بزرگان2

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق شکسته و آدرس maryam856.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





عاشقانه علیرضا
فارین
پرنیا
سروش
فوژان
سر دنده ال ای دی led
ردیاب مخفی خودرو

 

ارسال دستگاه از چین به ایران
حمل از دبی
قلاده اتوماتیک ضد پارس
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

جوک و اس ام اس

نازترین عکسهای ایرانی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 50
بازدید هفته : 142
بازدید ماه : 141
بازدید کل : 42924
تعداد مطالب : 100
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

Up Page

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->